بعد از خداحافظی و شنیدنِ "خسته نباشید، هوسوک شی" های همیشگی، از سالن رقص خارج شد و لیوانی رو از آب سردکنِ کنارش پر کرده، یکسره نوشید. لیوان یکبار مصرف رو داخل سطل زباله انداخت و ساعت رو چک کرد. تقریبا یک ساعت و چهل دقیقه تا شروع کلاس بعدیش فاصله بود.
خواست به طرف اتاق استراحتش قدم برداره اما، دیدنِ قامت آشنایی که مقصدش انتهای راهرو بود، گام هاش رو متوقف و مسیرش رو کج کرد. خودش رو به مرد رسوند و دستش رو از پشت روی شونهش گذاشت:
_این دومین باره که دارم مچت رو میگیرم، یونگی!یونگی به سمتش برگشت، اشتیاقش برای دیدنِ دوباره ی سوآنش رو پشت پلک هاش پنهان کرد و با لبخند یک طرفه ای لب زد:
_با این حال، راز دار خوبی هستی. رفیق!هوسوک اما تمام توجهش، جلبِ زخم محسوسِ گوشه ی لب های مرد شد. چهرهش رو درهم جمع کرد و دستش رو دراز کرد تا جای زخم رو لمس کنه:
_هی پسر، چیکار کردی؟یونگی سرش رو کج کرد و مانع برخورد سر انگشت های هوسوک با زخمش شد. چشم هاش رو به انتهای راهرو دوخت...احتمالا جیمین هنوز هم داشت تمرین میکرد:
_هیچی.یادآوریِ شب مهمونی، باعث شد تا اخمی میون ابروهاش، خط بندازه و تذکر آمیز به حرف بیاد:
_باورم نمیشه!...فقط بهم نگو که با سونگ یون و دوست علافش، کتک کاری کردی!!!مرد، دستی روی زخمش کشید و لبخند رضایتمندی روی چهرهش نقش بست:
_چرا اتفاقاً همین کارو کردم. حالا میتونم برم و به ادامه ی کارم برسم؟هوسوک، حرصی دست به کمر زد:
_یعنی چی که همین کارو کردی؟؟؟ اصلا برای چی باید این رفتارو از خودت نشون بدی، مگه بچه ای؟...مگه من کوک رو نفرستادم بیرون جلوتو بگیره پس این بچه داشت چیکار میکرد؟؟یونگی، آروم خندید. شونه هاش بالا پایین میشد و حقیقی بودنِ لبخندهاش رو نشون میداد:
_خب اون بهم کمک کرد درواقع، مرسی که بهش گفتی بیاد.چشم هاش گشاد شدن و بهت زده، تن صداش رو بالا برد:
_چی؟؟؟؟؟به خودش اومد و با نگاهِ کوتاهی که به اطراف انداخت و عذرخواهی از اطرافیانشون، آهسته تر ادامه داد:
_نمیدونم قضیه چی بوده ولی میتونستید با حرف زدن حلش کنید، یعنی منظورم اینه هرکی از راه رسید نباید باهاش دعوا راه بند-خودش هم، همه ی این هارو میدونست اما فقط نتونسته بود شنیده هاش رو تحمل کنه، نتونسته بود نسبت به حرف هایی که روحِ سوآنش رو مدت ها بود که آزار می داد ساکت بمونه. یونگی فقط کنترل خودش رو از دست داده بود ولی هنوز هم از عملکردش راضی بود، پس ناخواسته لبخند محوی زد:
_میدونم.هوسوک، سری به تاسف تکون داد. به نظر می رسید یونگی عقلش رو از دست داده باشه:
_باشه. میرم اتاقم اصلا، اگه به چیزی احتیاج داشتی بهم بگو.
YOU ARE READING
YoonMin aus
Romance🐱to🐥: I personally love your voice better, it's my taste. اگه شماهم عاشق یونگی های شیفته و ذلیل و بیچاره ی جیمین هستید، پس اینجا جای شماست.✨