Is this love -3

773 187 88
                                    

یونگی هیچ وقت فکر نمیکرد پسری که‌ گاهی وقتها مجبورش میکرد پول غذاش رو بده، وارث همچین عمارت و تشکیلاتی باشه. درحالی که احساس کوچکی میکنه در مقابل اون خونه، آب دهنش رو قورت میده. جیمین واقعا لقمه ی دهن اون نیست و حالا شاید فکر این که پسر برای همیشه ردش کنه اونقدرهاهم بد به نظر نرسه چون به هرحال با این اختلاف طبقاتی، اونها هیچ وقت نمیتونن باهم باشن.

«شاید بهتر بود بهم بگی یه لباس خیلی شیک تر بپوشم.»
جیمین به لباس های ساده اما مرتب یونگی نگاه میکنه، لبخند کوچکی میزنه.
«هیونگ اصلا این چیز ها مهم نیست، به خود من نگاه کن! حتی مرتب هم نیستم‌.»
اما اون حرفها، مرد بزرگتر رو آروم نمیکنن واقعا دلش می‌خواد برگرده چون جای اون توی همچین خونه ای نیست.
قبل از این که بتونه چیز دیگه ای بگه، دستش، اسیر انگشت های قوی جیمین میشه‌.

نگاهی به دستهاشون میندازه و بعد متوجه میشه جیمین بهش خیره شده.
«تو عالی هستی هیونگ، پس بیخودی بهش فکر نکن.»
یونگی میتونه حس کنه که قلبش کمی آروم میشه‌. شنیدن اون جمله از جیمین، کسی که تحسینش میکنه و صادقانه دوسش داره، واقعا خوشحال کننده‌ست.
نفس عمیقی میکشه و با پسر هم قدم میشه اجازه میده جیمین هر طور که میخواد توی این سفر چند روزه ازش استفاده‌ کنه چون این آخرین فرصتشه.

وقتی وارد خونه میشن، یونگی حتی بیشتر شوکه میشه. مرد فکر میکنه ممکنه داخل اون گم بشه احتمالا نیاز به راهنما داشته باشه‌. اثاث ها به وضوح گرون به نظر میرسن و وقتی یونگی صدای پاشنه های کفشی رو میشنوه، نفسش رو حبس میکنه.
«خوش اومدید.»
یونگی تعظیمی میکنه. خانمی که میدونه توی دهه چهل زندگیشه اما خیلی جوان تر به نظر میرسه. موهای کوتاه شده‌ش تا روی گردنش ریخته شده و تمامش داد میزنن ‌که یک شخص محترم و گرونه‌.

«مامان، این مین یونگی، دوست پسرمه.»
اون کلمه همیشه قلب یونگی رو میلرزونه.
زن ابرویی بالا میندازه و میشینه. نگاهش روی پسری که‌ جیمین ادعا میکنه باهاش توی رابطه‌ست، قفله.

«یه خرده از خودت بگو، یونگی شی. چند سالته، چیکار میکنی و چی راجع به پسر من جالبه که باهاش رابطه داری!»
جیمین طعنه ی پنهان مادرش رو متوجه میشه.
«مامان لطفا حرفی نزن که به جفتمون توهین شه!»
پسر کوچکتر اخطار میده و مادرش تنها لبخند میزنه‌.

یونگی حتی بیشتر استرس میگیره.
«۲۶ سالمه و عکاسی میکنم. درحال حاضر برای مجله ی ورزشی کار میکنم.»
نفسی تازه میکنه، نگاه جیمین روش کمی حالش رو بهتر میکنه.
«سه ساله جیمین رو میشناسم و پنج ماهه که باهم توی رابطه ایم. همه چیز راجع به پسر شما برای من جالب و دوست داشتنیه، خانوم. وقتی با کسی وارد رابطه میشه یعنی از بیشتر اخلاقیات و خصوصیات شخص خوشت اومده. در مورد من هم همینه.»

جیمین میتونه متوجه بشه که یونگی اضطراب داره هرچی نباشه اون دوستشه و میتونه این هارو تشخیص بده. پس یک بار دیگه دست مرد رو میگیره و سعی میکنه آرومش کنه. این از چشم مادرش دور نمیمونه.
«فعلا برید استراحت کنید، حتما جفتتون خسته اید.»

YoonMin ausTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang