Part"3

115 37 37
                                        

"چهار روز بعد،جاده شرقی،املاک شخصی کیم هیوجو"

"سوکجین"

پلکامو روی هم فشار دادم و نفسمو بی‌حال بیرون دادم،اگه ازم بخوان اسکار مزخرف‌ترین اتفاق سال رو به یه حادثه بدم قطعا رفتن به خونه متروکه  مادربزرگ اونم توی شرق سئول برای دیدار با رو مخ ترین انسان روی زمین یعنی"مادربزگ" عزیزم کیم هیوجو مهربون بود صد البته که نه مهربون بود و نه عزیز اون یه عفریته واقعیه، زنیکه مارموز،مغرور،چندش، هرزه، و روانیه قطعا روانی ترین شخص دنیاست، در عین حال با اون سنش اندازه فیل زیباست اوه فیل نه در واقع اون پیرزن یه آهوی پیره که هیچ وقت پیر نمیشه، اون لعنتی سن جاناتان(پیرترین لاکپشت جهان 188سالشه)رو داره و در عین حال مثل لودمیلا(تک تیرانداز زن که 309 المانی رو کشته)خطرناک و خوشگله و حتی دست کمی از ورنا رنسزی نداره (قاتل اهل رومانی) و من حتی شک ندارم اون بیوس یا چنین چیزی داره، به هرحال این از خاصیت های پولدار بودنه،اون حتی دو برابر پولدارترین فرد جهان ثروت داره،این خونه قدیمی نه نه در واقع این قصر قدیمی با اون همه جواهرات و عتیقه‌جات قطعا خیلی گرونن حتی مثلشون توی موزه ها و بازارای عتیقه فروشی پیدا نمیشه،بی خیال،
فکر کردن به این مزخرفات فقط حالمو بد میکنه فک کنم الان بهترین کار گوش دادن به موسیقه.

سرمو تکون دادم تا از افکارم بیرون بیام، این یه عادت قدیمیه، هر موقع خیلی توی افکارم غرق میشدم سرمو تکون میدادم شاید با این کار کلمات از گوش هام بیرون میریختن و منو از دنیای سیاهی که توی اون دست و پا میزدم بیرون میاورد و چشمام رو با یه دنیای دیگه آشنا میکرد یه دنیای سیاه تر و غیرقابل تحمل هرچند این واقعی تر بنظر میرسید.

زیپ کولمو باز کردم و سعی کردم دنبال هندزفریم بگردم،بعد از زیر و رو کردنش بلاخره اون موجود سیاه پیچیده به هم رو پیدا کردم، سعی کردم گره هاشو باز کنم و کاملا غرق کارم شده بودم که زمزمه ریزی رو شنیدم
+احمق
به سمت چپم نگاه کردم، جایی که اون نشسته بود،بعد از اتفاق بار میتونم بگم اولین بار بود که میدیمش، اون به یه سفر کاری رفته بود و من ازش هیچ خبری نداشتم و بابتش خیلی خوشحال بودم،همش استرس این رو داشتم که راجب اون اتفاق به پدر چیزی بگه و اون لحظه واقعا چیزی برای من باقی نمیموند، و باید اون انباری تاریک رو دوباره حس کنم، حتی فکر کردن بهش باعث میشد تنم یخ بزنه و مو های بدنم سیخ بشن
اهی کشیدم و دوباره مشغول کارم شدم، میدیدم که زیرچشمی به من نگاه میکنه درواقع از اولش حواسم بود که به من نگاه میکنه، و وقتی سرم رو سمتش میکشیدم بی تفاوت به جلو خیره بود، کیم فاکینگ تهیونگ چی میخوای؟! واقعا نمیتونم درکش کنم

بعد از چند دقیقه بلاخره گره های هنزفریم از هم باز شد و من موفق شدم که از یک کار سخت با موفقیت بیرون بیام، بی توجه به بقیه هندزفریم رو به گوشیم وصل کردم و توی پلی لیست بی‌شمارم سعی در انتخاب کردن یه موزیک داشتم که موفق نشدم و همینطوری یکی رو پلی کردم، شاید همونی بود که می‌خواستم و شاید هم نبود، چشام رو بستم و روی ریتم اهنگ تمرکز کردم

paraller World Where stories live. Discover now