لیساسعی داشت جلوی خندشو بگیره وذوق کرده بودولی خب همه چیو میدونست پس زیادواکنش نشون نداده بود
فلش بک/
لیساباخودش گفت بایدبه پدرزنگ بزنم که برام ازجنی خواستگاری کنه اینجوری می تونم برای همیشه مال خودم بکنمش
ورفت سمت گوشی
اماقبی ازاینکه زنگ بزنه پدرش به لیسا زنگ زد
لیسا:سلام پدر.
پدرلیسا:سلام دخترم چطوری؟
لیسا:امم خب ممنونم پدرجان دلم براتون تنگ شده.
پدرلیسا:منم همینطوردختر عزیزم ولی بایدیه چیزی بهت بگم..
لیسا:اوه خب میشنوم
پدرلیسا:خب لیسا توراجب اینکه دخترارودوست داری مطمئنی؟
لیسا:بله چطور؟
پدرلیسا:پس من میرم سراصل مطلب دخترم.....چندماه پیش یکی ازدهمکاران والبته یکی ازعالی رتبه های نظامی ازتو برای دخترش خاستگاری کرد.....
وبعدش گفت دخترش ومیفرسته پیشت تااموزش ببینه وشمادوتاروباهم بسنجه..
لیساهیچی نمی گفت دلش ریخته بودپایین.یعنی قراربودازجنی دوربشه؟
یعنی قدراربودبایکی دیگه ازدواج کنه؟ولی اون جنیومیخواست.....
لیسا نفس عمیقی کشیدوگفت:وجواب شماچیبودپدر؟
پدرلیسا:ازاونجایی که خودت عاقلی مک تصمین گیری وبه عهده خودت گذاشتم وگفتم هرچی خودت بخوای امالیساجان تواون دختری دیدی واموزشش دادی میتونم نظرتودربارش بپرسم؟لیسا:اون دخترکیه پدر ؟کی ازمن خواستگاری کرده؟
پدرلیسا:اوه خب تو اقای کیم رویادته؟رئیست حساب میشه یجورایی .
لیسا :خب؟
پدرلیسا:اون توروبرای ازدواج باجنی کیم دخترش میخوادوگفت ووفردمناسبی برای اون هستی چون توز این چندوقت حسابی حواسو بهش بوده وجنی هم خوب تونسته توروسرحال کنه.
خب حالانظرت چیه؟لیسا نفس نفس میزد واشک توچشاش جمع شده بود وبه زورگفت:پدرر.......من.....من عتشقش شدم..
پدرلیسا خوشحال شدوبه دخترش گفت :خوبه دخترم من بهت افتخارمی کنم که تونستی به زندگیت سامون ببخشی فردامیام اونجاتاکارهای ازدواج وانجام بدیموتلفن وقطع کرد.لیسا ازخوشحالی گریه میکرد ونمی دونست چطورخودشو خالی کنه وفقط توذهنش می گفت :خداااامرسییییییییی بابتتتتتت جنیییییی بابت بودنش ازت ممنونمممممم
پازان فلش بک/
جنی ازپدرش جداشدوگفت:پدر ...راستش...من..من..عاشق لیساشدم و..دوسش دارم!
پدرجنی لبخندی زدوگفت :من ازش امشب خواستگاری رسمی میکنم .البته قبلا اینکاروکردم.
جنی برگشت به لیسا نگاه کردکه لیسا لبخندی تحویلش دادوگفت:امروزپدرم میادجنی کیم.
وجفتشون ازاتاق بیرون زدن.به محض خروج ازاتاق جکی دست لیساروکشیدودویدسمت اتاقش ومحم دروبست .
پریدبغر لیسا ودزخوشحالی کریه می کرد
جنی:لیساااااا توقراره زنم بشی من قرهرنیست توروازدست بدم
لیسا خندیدوجنی وبغل کردوگفت :میدوتی ازدیشب که فهمیدم اون فردی که پدرت درنظرداره منم چه حالی شدم؟ده برابرازدوخوشحال تربودم وفقط گریه می کردمو دادمیزدم
جنی خندیدوگفت:خب مثل اینکه اونیکه خواستگاری کرد ما بودیم یعنی الان من بای بهت دزخواست ازدواج بدم.
لیساخندیدوگفت :لازم نیست نینی من ازقبل جواب وبه پدرامون دادم.
جنی دست لیساروگرفت وگفت:لازمه من اینحورمیخوام
ودست لیسا دوبوسیوگفت:لالیسامانوبان فرمانده عصبی وخوشگل من .من ازلحظه اول عاشقت شدم وتالحظه اخرعاشقت میمونم.حالاخانم خوشگل خونم میشی؟؟؟لیساازاشکش درا نده بودوفقطنگاه میکرد
جنی جلوتراومدوگفت:دوباره می پرسم .لایسا مانوبان مال دخترخانواده کیم هامیشی؟ولیسااینباراشکش جاری شدوخندید.ولی رازم جواب نداد.
اماحنی تسلیم نشد.
دست لیساروروبوسی واشکاشوپاک کرد و رداشکاش وبوسیدوگفت:لالیسامانوبان من باتمام وجوددوست دلرم وتاابدعاشقت میمونم .عروس خوشگلم میشی؟لیسا سری تکون دادوگفت:جنی کیم سرباز شیطون من .ازروزاول عاشق بودم ومیمونم می خوام خانون خونت بشم
می خوام مال دخترخانواده کیم هابشم
می خوام عروست بشم
وبله من میخوام زنت بشم.
جنی لیسارومحکم بغل کردوبوسید جنی ولیسا هردوگریه می کردن واینوازطعم شوریه بین لبشون فهمیدن .
جنی گفت:الان تویه مانوبان کیمی !
توب ای منی!
لیساگفت:همیشه فکرمیکردم من قراره ازت خواستگاری کنم ومحم باشم ولی برعکس شد
جنی خندید وگفت :تودزدی ماهری. اول که قلبمو بعدم فامیلیمو وبعدم کل زندگیمو دزدیدیوهردو زدن زی رخنده