همه جالیسارومیدید.بوی لیسامیومد.لیساروتوی خونه ای که اولین بارباهم اومدن میدید اشکاش بی امان میریختن حتی باوجوداینکه۴سال گذشته واین خونه روباخاطرات لیساتحمل کرده امابازم یادروزایی گه باهمسرش داشت می افتاد.
خنده ها قهرهای بچه گانه مسخره بازی ها همه وهمه تبدیل شده بودن به غول خاطراتی که دوی قلبش سنگینی میکنه ...
تنهاامیدش دخترش بود.یادگارلیسا...لیلی...مثل لیسازیباوباوقاربعضی ازتیکه های لیساروداشت ومثل لیساپیشونی خوشگلشوباچتری پوشونده بود لیلی جنی ویادلیسامینداخت .هیچوقت یادش نمیره که لیساچقدرعاشق دخترش بود پس اونم راه لیساروادامه داد....
لیلی بادیدن اشک مادرش اومدجلووگفت:مامانی چیشده من ناراحتت کردم؟
جنی:نه دخترم دلم برای مادرت تنگ شده؟
لیلی:میشه بارم ازش برام بگی؟
جنی:اون همیشه باوقاربود،منظم بود،مثل توموهاش چتری بودوعاشق بستنی شکلاتی اون توروخیلی دوست داشت...
لیلی:اما مامان منو ندیده که...
جنی:عزیزم اون همیشه پیش ماست وداره نگاهمون میکنه مطمئنم بادیدمت لبخندمیزنه...
لیلی:کاش مامانمو میدیدم ...
جنی:لیلی خوشگلم ...جنی هرشب گریه میکرد و توی این ۴سال تنهادلخوشیش لیلی بود.جیسو ورزی هم ازدواج کردن امابچه نداشتند.جیسوهرهفته بهشون سرمیزد اما جیسوهم درنبودلیسا خسته ،پیر،افسرده شده بود ....
جیسو:جنی،این هفته چطوری؟
جنی:مرسی جیسو من خوبم.
جیسو:جنی خیلی تواین ۴سال پیرشدی یکم اروم باش ...
جنی:جیسونگران نباش.وامارزی ،چرارزی تواین چندسال عوض نشده بود؟اون چی میدونست؟
_______رزی__________
کلاهموگذاشتم وواردکافه همیشگی شدم.پیداش کردم ورفتم کنارش نشستم.
رزی:خوبی؟
...ممنونم .بقیه چطورن؟خودت خوبی؟
رزی:ممنون همه خوبین اماجنی حال خوبی نداره.
...چیشده؟
رزی:به خاطرفوت همسرشه.اون داغون شده فقط دخترشوداره
...متاسفم ..ولی تومیدونی من نمیتونم کمکی کنم
رزی:آره نگران نباش خبراروبهت میرسونم فقط سعی کن سالم بمونی.رفتم خونه وجیسورودیدم که دومبل نشسته وداره بابرگه ها خودشوسرگرم میکنه.
رفتم سمتش وگونشوبوسیدم بغلم کردوگفت:سلام رزانم کجابودی؟
گفتم حوصلم سررفته بود ورفتم زکم پیاده روی.یعنی بایدبهش بگم؟یعنی واکنشش چیه؟تواین ۴سال هممون خسته وبی حوصله بودیم وبه نظرم بهتره بهش نگم.بیخیال شدم وبلندشدم برم که جیسو صدام کرد.
جیسو:رزی؟
رزی:جانم؟
جیسو:چرابهم نگفتی؟
رزی :چیو؟
مزخرفه چون میدونم واون میدونه که میدونم.
اروم اومدجلووگفت:رزی من دکترم ...میفهمم
سرموانداختم پایین وگفتم:اخه..خب تاحالاتجربه نداشتم وحس عجیبی بود..
جییو:خب؟
رزی:جیسو..من ..باردارم..
جیسولبخندزدواروبغلم کردوگفت:عزیزم ممنونم..
بغلش کردم وگفتم:دوست دارم...
جیسو:من عاشقتم عشقم واین خیلی خوبه مادربچه هامی این زیباترین خبری بودکه شنیدم..
وخم شدوشکمموبوسید