پارت۱۴:چرا؟

86 14 5
                                    

جنی فکرمیکردلیسامیخوادترکش کنه ونمیدونست جریان ازچه قراره فکرمیکردلیسادیگه ازجنی خوشش نمیادوجنی تصمیم گرفت دیگه به لیسا توجه نکنه.

لیسا:نینی؟
جنی:هوم
لیسا:میشه به من یه لیوان اب بدی؟
جنی:تووایسادی ومن نشستم بعدمن پاشم برات اب بیارم؟
لیسا:اوکی نمیخوام ممنون.
لیسادلش شکسته بودامامجبوربوداون نمیخواست جنی اذیت بشه اون میخواست تمام دردوتنهایی تحمل کنه.
رفت تواتاق وصدای جنی وشنیدکه داره باتلفن حرف میزنه کنجکاوشدکه کیه پس سوالشوبه زبون اورد:کیه نینی؟
جنی:مگه من توکارای تودخالت میکنم که توتوکارای من دخالت میکنی؟
لیسا اشکش دراومدوگفت:چرااینجوری میکنی،توچت شده؟
جنی:مگه برات مهمه؟همینجوری یهومیای میگی من میخوام برم یکم‌مسئول باش لیسافقط یکم ماداریم بچه دارمیشی بعدتومیخوای بری.خب برو جلوتونمیگیرم اماهمیشه پیش منو بچم به عنوان بدترین مادریادمیشی اینویادت نره والبته به سرت نزنه له مانزدیک بشی.

لیسازانوهاش شل شد واسکش سرازیرشد.این حرفاروجنی میزد؟جنی خودش؟تمانه   لیسانبایدتسلیم میشدبایدخودشوکنترل میکرونبایدبزاره جنی اذیت بشه اون تنها دارایی لیسات ...اشکاش وپاک کردوگفت:مشکلی نیست.....جنی!

>>>>>>>>جیسو>>>>>>>>>>
امروزاومدم بیمارستان که یه سری مدارک و چک کنم وازمایش بعضی ازبیماراروبردارم خیلی کارسرم ریخته وکارای عروسیم نکردم
واییی خدااا!!!!!
داشتم ازمایش هارومرتب میکردم که چشمم به پرونده لیساخورد ..اوه دوهفته ای میشه ندیدمش اون بدجنس حتماالان کلی اذیت شده ...ههههههخ
اماوایسا ......این چیه؟
چشمم خوردبه اخرین گرارشی که درباره لیسابود.امکان نداره ازترس خشکم ردبعنی چی؟
لیسا....اگربچه روننداره زنده نمیونه واون احمق قبولش کرده؟؟؟؟
وای نه حتی الانشم خطرناکه نبایدبزارم همچین اتفاقی بیفته .جنی چراقبول کرده؟

سریع رفتم سمت ماشین ورزی وبرداشتم.
رزی:جیسوچیشده؟
جیسو:برسیم بهت میگم عزیزم...

رسیدم دم خونه لیساو من زنگ وزدم که جنی دروبازکردوباماسلام احوال پرسیه گرمی کرد سریع دویدم سمت اتاق لیسا که باعث تعجب جنی ورزی شد.نبایدبزارم اون احمق بمیره.
دادزدم:لیساااااااامگه خری؟
لیسامتعجب گفت:عیلک سلام...درست صحبت کن یعنی چی؟
ازمایشی دراوردم وتوهواتکون دادم ودادزدم:تاهمین الانشم خطرناکه اخه مگه احمقی که اون بچه رونگه داشتی تاکی میخوای حکم مرگتوامضاکنی؟
باچشم وابروواشاره لیسا برگشتم وپشت سرم جنی و رزی و دیدم اماجنی حالش بدبودوخشکش زده بود .اماچرا؟
اهمیتی ندادم وادامه دادم:همین الان بایدبیای بیمارستان وبچه روبندازی ...لیسامیفهمی هرلیحظه داری ری به مرگ نزدیکترمیشی ووقتی بچه به دنیابیادمیمیری ...

جنی جیغ کشید:یعنی چییی؟چی میگه لیسااااا؟؟چراچیزی به من نگفتی هههققق هقققق

بااین حرفافهمیدم جنی نمیدونسته وگند زدم اروم به رزی اشاره کردم که جنی و اروم کنه ورفتم سمت لیسا.
داشت اشک میریخت این دومین بتریه که لیسارواینجوری میبینم نزدیکش شدم انتظارداشتم بزنتم ولی درکمال تعجب محکم بغلم کرد وگفت:جیسو این بچه من وجنیه نمیتونم اینکاروباهاش بکنم اون قلبش تشکیل شده واگراینکاروبکنم    قاتلم   نمزتونم ببینم جنی به خاطربچه ناراحته!!!جیسومتوجه همه چیزهستم وازت ممنونم امابایدقبول کردکه بین منوبچه ،بچه بایدزنده بمونه اون حق جنیه ،!

پیشیOù les histoires vivent. Découvrez maintenant