زمان میگذشت ولیساکم کم داشت بااین قضیه کنارمی اومد .
شکمش بزرگترشده بودوراه رفتن براش سخت تر اماجنی هرروز مثل روزاول بودوکمکش میکردکه همیین باعث دلگرمیه لیسابود.
روتخت رواتاق درازکشیده بودن دستاشون توهم قفل بود که جنی گفت:دردنداری؟گرسنه نیستی؟
لیسا:نه نینی نگران نباش من اوکیم.
یکساعت اینجوری گذشت که جنی ازخستگز خوابش بردلیسا میتونست قسم بخوره که جنی بیشترازلیسااذیت شووپابه پاش راه اومد.
لیساخوابش نمی برد وغلطی زدکه جکی توخواب گفت:چیشد...لیسا خوبی؟....
ودوباره خوابش برد.
لیساباخودش گفت:خیلی به فکرمنه بایدجبران کنم ..
وخوابید.
فردای اونروزجنی تب کردامابه لیسانگفت تا معذب نشه وچیزی خواست بهش بگه.
اماقیافش انقدرخسته بودکه لیسابلافاصله فهمیدووادارش کرداستراحت کنه .براش کتاب خوندواهنگ گذاشت وخوراکی اوردو...
واون روزواینجوری گذروندن.
شب شدوجنی زودترخوابش برامالیساتاخواست بخوابه یه بسته براش رسیدبراش جای نعجب داشت که چراباید الان براش بسته بیاد.دربسته روبازکردودیدچندتانامس
دونه دونه وبه ترتیب نامه هارو خوندکه اشک توچشماش جمع شد.
نامه هاازطرف کسی بودکه عاشق جنی شده بودوجنی ردش کرده بوداونم به خاطرلیسا.قسمتی ازنامه ی جنی به اون دختر///
سلام!
من جنی هستم وخب جدیدااتفاقات زیادی افتاده.
متاسفانه من نمیتونم باشماواردرابطه بشم چون یکی دیگه روذوست دارم کبه پدرم قول دادم باکسی که اون انتخاب می کنه ازدواج کنم.
اونی که عاشقشم باهمه فرق داره...قلبش پاکه بامن بهترازبقیس به کسی حتی نگاه نمیکنه ضربان قلبم بااون هماهنگه والان قلبم توسینم نیست چون دست اونه اون گل منو تصاحب کرده بااینکه خشنه وهمه ازش میترسن امااون یه چیزدیگس اون فرمانده ی منه فقط من...
من خالصانه دوستش دارم پس لطفا به من فکرنکن ت لیاقت لحظات قشنگیوداری.لیسااشک توچشاش جمع شده بودکه جنی چطورازش تعرف کرده بوداون واقعاانتخاب درستی بودجنی کامل ترین همسربرای لیسابود .لیسا یادتک تک لحظاتش باجنی افتاد وسعی کرد اروم بشه که جنی استراحت کنه.
///////فردا//////لیسا:نینی!میگم من یه چیزی میخوام.
جنی:جانم بگوبرات بیارم
لیسا:متوببوس.
جنی:چی؟
لیسا:لباتومیخوام منوببوس.
جنی جلورفت وبوسه عمیقی روشروع کردبعدازبوسه لیسا جنی وبغل کردوگفت:توهمه چیزی که میخوامی.دنیامی.آرزوهام باتوخلاصه میشن .نفسات،عطرموهات اینازندگیه منن تو..فقط تو..
تونستی تنهایی دنیانوزیروروکنی کیم جنی عاشقتم!جنی متعجب به لیسا نگاه کردوگفت:من بیشتراماچیشده؟خیلی احساساتی شدی.
لیسابیشترجنی و بغل کردوءفت:هیچی فقط میخوام لحظه به لحظه زندگیم باتوپرشه......