"خودکشی بی فکرانه"

214 20 75
                                    


به جلوی پاش نگاه کرد، از اون فاصله ماشینا روی زمین خیلی کوچیکتر بنظر میومدن و هرچی بیشتر نگاهشو نگه می داشت سرش بیشتر گیج میرفت

دستاش اونقدر عرق کرده بودن که میتونست حس کنه قراره چکه کنن و اونقدی شل ایستاده بود که ممکن بود حتی اون باد ارومی که میاد باعث شه به راحتی از روی پشت بوم پرت شه پایین

به هرحال این قصدی بود که از اول داشت و بخاطرش اون تختی که 3 هفته ازش بلند نشده بود و ترک کرده بود

یه قدم دیگه برداشت، حالا دیگه پای راستش مماس با لبه ی دیواره ی کوتاه پشت بوم بود و فقط نیاز به یه هُل کوچیک داشت

آب دهنشو قورت داد و به رو به روش زل زد، قرار بود اونور چه شکلی باشه؟
به هرحال جهان بعداز مرگ و اتفاقایی که اونور براش می افتاد قرار نبود از خودکشی منصرفش کنه

پس فقط چشاشو برای چنگ ثانیه بست و نفس عمیقی کشید
بدنش شروع کرده بود به لرزیدن اما فقط تصمیم گرفت لحظه های آخر عمرش به اتفاقات بولد زندگیش فکر کنه. چه خوب چه بد
از وقتی که وارد سازمان مافیا شد تا همین 2 ماه پیش که خودش ازش بیرون اومد، از همون سازمانی که با غرور واردش میشد و فکرشم نمیکرد یه روز بخاطر بدرد نخور بودن یا افسردگی ازش استعفا بده

دندوناشو رو هم فشار داد و دستاشو مشت کرد، انگار مرور کردن اون اتفاقات دم مرگی فقط اوقاتشو تلخ میکرد پس چشاشو باز کرد و نفس حبس شده شو بیرون داد

- خداحافظ دنیای مسخره
زمزمه کرد و یه قدم دیگه برداشت اما ایندفه قدمش روی جایی فرود نیومد

و با شدت به سمت زمینی که ماشینا روش به سرعت حرکت میکردن نزدیک شد
چشاشو محکم روی هم فشار داده بود و منتظر بود یهویی همچی براش نیست بشه مثل یه کامپیوتری که یهویی میسوزه و صفحه ش کاملا سیاه میشه

اما بعد چندین ثانیه، با حس حلقه شدن یه جسمی دور کمرش و حالت معلق موندن روی هوا، چشاشو باز کرد و به زمینی که کلا 20 سانتی متر با صورتش فاصله داشت نگاه کرد

قبل از اینکه بخواد بفهمه دقیقا چه کوفتی اتفاق افتاده توسط همون چیزی که دور کمرش حلقه شده بود به شدت بالا کشیده شد و بعد چند ثانیه دوباره روی پشت بوم خونه ش و رو به روی اون پسر مو مشکی بود

اکوتاگاوا: لعنت بهتون سنپای!

چویا بلاخره شروع کرد به قل قل کردن و دوتاشونم میدونستن چیزی به جوش اوردنش نمونده

پس همونطور که اکوتاگاوا درکمال نگرانی اما با ارامش محکم ایستاده بود و دستاشو از جیباش درنمیاورد، نگاه کرد که چطور چویا برای یه حمله بهش نزدیک میشه و بعدم یه مشت نسبتا محکم روی فرق سرش فرود میاد

چویا: فاااااکککک یووووووووووووووو

اکوتاگاوا سعی کرد چویا که به طرز عجیبی بهش چسبیده بود و پشت هم به کله ش میکوبید و از خودش جدا کنه چون علاوه بر دست سنگینش، داد و بی داد هاش که نود و نه درصدشون فوش بودن، داشت گوششو کر میکرد

𝙏𝙝𝙚 𝙗𝙚𝙣𝙚𝙛𝙞𝙩𝙨 𝙤𝙛 𝙨𝙪𝙞𝙘𝙞𝙙𝙚Where stories live. Discover now