P1

114 11 2
                                    


پاییز همون معنا های جور و واجور همون شب های دگرگون

همون جاده های افشون

همون اشک های پنهون شده زیر برگ های خشکیده ای که روی زمین بود

و همون کفش های مشکی بی رحمی که با برند هاشون برگ هارو روی زمین له میکردن

دقیقا من همون برگ ها بودم...برگ های زرد و نارنجی خشکیده که از درخت آرزوهاشون افتاده بودن

حالا از پایین بالارو نگاه میکردن و هر لحظه بیشتر زیر کفش ها خورد میشدن

و تنها سهمشون از پاییز دیدن برند ها و سایز کفش های آدم های دیگه بود

چشم هایی رو بستم که قرار بود به تو نگاه کنن

و با سر دردی خوابیدم که تو قرار بود دمنوشش باشی

اشکال کار من این بود در بین درد های زندگی دروغ های تورا باور بخشیدم

و من تو را صاحب باور هایم کردم

دنیایم را اندازه ی تو کوچک و تورا اندازه خدایم بزرگ کردم

و تو رفتی .....من دنیا و دینمو از دست داده ام

بازگشتی نیست نه در پادگان پر دردی که تن ظریفی که تو به آغوش میکشیدی رو مجبور به دوییدن میکنن

نفس هایم را به شماره می اندازن و در آخر بدن پر دردی را به تختم باز میگردانند

اینجا آلفاهای زیادی هستن ....آلفاهایی که گاه از خانواده و گاه از عشقشون ترد شدن

درست مثل من

ولی فرق من با همه ی آنها خیلی واضح تر از گفتن است....اندام جمع و جور و بدن نحیف من بیشتر به امگاها شباهت دارد

درست همانطور که تو در آخرین دیدارمان گفتی

و من حتی آلفای معمولی هم نیستم....و هیچکس این را نمیداند

چرا یک آلفای خون خالص باید شبیه من باشد...صورت کیوت و پوستی سفید بدنی بدون عضله و نحیف؟؟؟

به قول تو حتی برای یک آلفا نیز خجالت آور است

ای کاش الهه ماه اینجا بود تا تمام داد ها و فریاد هاین را سرش خالی کنم

برای از دست دادنت

و مهم تر برای به وجود آمدنم "

دفترش را بست به ماه نگاه کرد

یک قطره اشک از چشمانش سرازیر شد همانند خودش ضعیف بود

_چرا...چرا منننن لعنتیییی چرا مننننن....بهم نگاه کن چرا من....چیکارت کرده بودم؟؟؟ دیگه باید چیکار کنم؟؟ من لایق این درد نیستمممم الهه ماههههه

با تمام توانش از درون پنجره دور افتاده پادگان فریاد زد

جایی وسط بیابان های خشک

جنگجوی 505Where stories live. Discover now