گذر زمان

4 1 0
                                    


1
باور کن من چیزی ندیدم اون مثل همیشه بود و من به اون گفتم قراره کمی بخوابم...
+آقای کیم باهامون شوخی میکنید؟شما میدونید کجا نشستید؟!شما الان اداره پلیس هستید این آدم هایی که دوروبرتون می‌بینید همشون چندین پرونده قتل رو تا الآن حل کردن چجوری میخوای سرشون رو شیره بمالید؟موقعیت رو درک کن و فقط راستش و بگو تو خونه ای که فقط تو و هم خونه ایت حضور داشتید یک آدم به قتل رسیده و میخوای ما باور کنیم که تو فقط خواب بودی؟
و محکم با آرنج به صورتش کوبید.
-اگه مجبور شم تا آخر عمر اینجا بمونم بین همه پلیس هایی که میگی بلده کارن گناهی که مرتکب نشدم رو گردن نمی‌گیرم ،من اون شب خیلی خسته بودم دو شیفت سر کار بودم چشمام و به زور باز نگه داشته بودم وقتی رسیدم داشت تلویزیون میدید من بهش گفتم قراره از خستگی بیهوش شم و اون بهم گفت باید برم بخوابم چون محض رضای خدا به جای آشپزخونه داشتم میرفتم تو دستشویی !من هیچ صدایی نشنیدم چون اون مثل همیشه که خسته بودم رعایت حالم رو میکرد تلویزیون و خاموش میکرد و تا زمانی که خوابش نگرفته سمت اتاق من نمیومد.
همون جور که گریه روی گونه اش و خونی که از دهنش حالا شدت گرفته بود رو پاک میکرد گفت .
درسته اون یه سری چیز هارو قرار نبود به پلیس بگه ولی مدام توی ذهنش مرورشون میکرد ؛
'من دوستش داشتم این اواخر حتی از یه دوست هم بیشتر چطور توقع دارند من کشته باشمش من...اون من نمیتونه باشه که لیان رو کشته ...درسته این اواخر در مورد همه چی مشکوکم حتی به خودم ولی میدونم که اون من نیستم ،کابوس هام،فانتزی های عجیبی که جدیدا پیدا کردم یه شوخیه که فقط تو ذهنمه من مطمعنم با اون کاری نکردم '
+از همسایه ها شنیدیم جدیدا میخواست از اون خونه بره و شما بهش اجازه نمیدادید حتی صدای بحث و جنجال هاتون رو می‌شنیدند.
-مال وقتی بود که بهش گفتم چی تو سرم میگذره ....واون میخواست کاری رو کنه که من راحت ترم
+و چی تو سرتون میگذره؟
-من...

Você leu todos os capítulos publicados.

⏰ Última atualização: Apr 01, 2023 ⏰

Adicione esta história à sua Biblioteca e seja notificado quando novos capítulos chegarem!

Armageddon Onde histórias criam vida. Descubra agora