🎀Part 4🐾

870 92 0
                                    

جیمین:هیچکس نباید بفهمه که من بهت اینا رو گفتم و تو هم یه طوری رفتار کن انگار از هیچی خبر نداری
یونگی:حَله!حالا بگو جریان چیه؟
جیمین:یونگی....اونا تو رو به عنوان یه دوست نمی خوان اونا میخوام دوست ‌سرشون بشی!
یونگی:خب اینو فهمیدم ولی اونا دونفرن!
جیمین:اونا دوتا تاپ هستن و به یه باتم نیاز دارن کلا تریسام دوست دارن
یونگی:خب تو از کجا میدونی؟
جیمین:قبل از تو من قربانی اون دو تا بودم...
یونگی با تعجب گفت:چی؟!
جیمین:اونا به من میگفتن که عاشقمن و منم خیلی ساده و مهربون بودم و زود قبول کردم ولی اونطور که فکر میکردم نبود
یونگی:پس چجوری بود
جیمین:اونا فقط شبا به فاک میدنت و دوست دارن برده شون باشی!
یونگی:اینا مریضن؟
جیمین:نمی دونم ولی تا به دستت نیارن دست از سرت بر نمی دارن
یونگی:خب...تو چجوری از شَرِشون خلاص شدی؟
بابای هوسوک مدیر مدرسه اس و منم عاشق هوسوک شدم و اونم عاشقم شد و نجاتم داد
یونگی:یعنی باید یکی رو پیدا کنم که قدرت داشته باشه؟
جیمین:اره یجورایی باید زورش به تهیونگ و کوک برسه
یونگی:خب...چیکار کنم؟جیمینی کمکم میکنی؟
جیمین لپاش صورتی شد وقتی یونگی اونو جیمینی صدا کرد
جیمین:معلومه که کمکت می کنم
ساعت ۷ شب شده بود و جیمین دیگه باید میرفت خونه
جیمین:خب من دیگه باید برم مرسی برای همه چیز
یونگی:مرسی که اومدی
جیمینی:تو هم حتما بیا خونمون
م.ی:خداحافظ جیمین مرسی که اومدی
جیمین:خداحافظ
***
نامجون در رو کوبید و اومد تو اتاق
تهیونگ:نامجون هیونگ؟
کوک:چی شده؟
نامجون:بچه ها جین یه طوری یونگی رو میشناسه ولی نمی دونم چطوری...شما می دونید؟
تهیونگ با تعجب گفت:جین؟یونگی رو میشناسه؟
کوک:شاید دوست پسرش بوده
نامجون:تا اسم یونگی رو آوردم از خونه رفت بیرون
کوک:واقعا؟!
تهیونگ:وایسا ببینم....تو اصلا چرا باید اسم یونگی رو بیاری؟
نامجون:تهیونگ این الان مهم نیس-
تهیونگ:اتفاقا خیلیم مهمه!تو چرا اسم یونگی رو آوردی!
نامجون:فکر کنم تو یادت رفته که من هیونگتم...کیم تهیونگ!باهام درست رفتار کن!
تهیونگ:بیخشید هیونگ......
نامجون:اشکالی نداره
تهیونگ:نامجون هیونگ!
نامجون:بله
تهیونگ:امروز جیمین و یونگی پیش هم بودن
نامجون:خب؟
کوک:نامجون فکر کنم جیمین همه چیو به یونگی گفته
نامجون:خب؟می دونم
کوک:خب دیگه یونگی سمت ما نمیاد؟
نامجون:همون اول ازتون خوشش نمیومد
تهیونگ:ولی اون مالِ ماست
نامجون:شما دوتا چه مرگتونه؟یونگی رو کلا ۲ روزه دیدید!دو روز!اونم فقط تو مدرسه!اصلا نمیشناسیدش!
تهیونگ:خب بزودی میشناسیمش....
کوک:فقط آدرسشو میخوایم!
نامجون:من می دونم کجاست!
تهیونگ:چطوری؟
امروز صبح که داشت میرفت دانشگاه تعقیبش کردم و وقتی داشت برمیگشت خونه هم،همینطور
کوک:اهان پس دیدی که داره با جیمین میره
نامجون:اره
تهیونگ:اون که نفهمید تویی؟
نامجون:نه بابا
کوک:واقعا؟
نامجون:اره با اون ماشین مشکیه که شیشه هاش دودیه رفتم
تهیونگ:خوبه
کوک:اوکی ولی اگه جیمین همه چیز رو بهش گفته باشه چی؟
نامجون:خب بگه!
کوک:اینطوری دیگه یونگی دوستمون نداره
نامجون:انتظار داری از شما دوتا روانی خوشش بیاد؟
تهیونگ:روانی؟
نامجون:اره دیگه شما دیوونه اید
تهیونگ:نامجون لطفا کمکمون کن!
نامجون:چرا باید بذارم یکی دیگه رو بدبخت کنید؟
کوک:قول میدیم این سری فرق میکنه!
نامجون:هر دفعه همینو میگید...
تهیونگ:این دفعه واقعیه
نامجون:به شرطی کمکتون می کنم که-
کوک:که چی؟
***
هوسوک:جیمین
جیمین:بله
هوسوک:امروز خوش گذشت پیش یونگی؟
جیمین:اره
هوسوک:پسر خوبیه؟
جیمین:اره....خیلی دوست خوبیه
هوسوک:جریان ته و کوک رو بهش گفتی؟
جیمین نمی دونست به هوسوک بگه یا نه
جیمین:هوسوک!
هوسوک:بله؟
جیمین:می تونم بهت اعتماد کنم؟
هوسوک:معلومه که میتونی!تا حالا شده بهم اعتماد کنی و نا امیدت کنم؟
جیمین:نه....نشده
هوسوک:پس بهم بگو!
جیمین:من به یونگی گفتم ولی قرار شد هر دومون تظاهر کنیم که همچین چیزی نگفتم و اونم هیچی نمی دونه
هوسوک:اوکی منم مثلا نمی دونم تو بهش گفتی!
جیمین خندید
جیمین:مرسی هوسوک!
هوسوک:خواهش میکنم
***
یونگی رفت تو اتاقش و رو تخت دراز کشید که بخوابه ، همون موقع زنگ در خونشون خورد
مامان یونگی داد زد:یونگی برو در رو باز کن!
یونگی هم داد زد:اومدمم
یونگی دوید سمت در و در رو باز کرد
یهو چشماش از تعجب گرد شد
یونگی:جین هیونگ؟
___________
آی لاو یو🌚💅ووت و کامنت فراموش نشه🤌

You are ours kitten S.1|تو مالِ مایی گربه کوچولو(تهکوکگی) Where stories live. Discover now