🎀Part 8🐾

776 80 12
                                    

جین با عصبانیت گفت:اداره ی پلیس!می خوام از شما دوتا شکایت کنم!
جیمین و هوسوک خیلی تعجب کردن
جیمین:از ما؟ولی اخه چرا؟
جین:چون شما می دونید یونگی کجاست
هوسوک:چی میگی جین؟ما هیچی نمی دونیم!
جین:فکر کردین من احمقم؟دیشب من واقعا نرفته بودم خونه و حرفاتونو شنیدم
جیمین و هوسوک شوکه شدن
جیمین:هیونگ تو یواشکی به حرفامون گوش کردی؟
جین:اره چون می دونستم یه چیزی اینجا درست نیست و یه جای کار میلنگه
هوسوک:خب دیگه فهمیدی....ولی باور یونگی پیش ما نیست!
جین:ولی شما می دونید چه بلایی سرش میاد،اره؟
هوسوک:خب یجورایی اره ولی-
جین پرید وسط حرفش
جین:پس یعنی شما اونو گول زدید!؟!
جیمین:هیونگ باور کن اونطور که تو فکر می کنی نیست!
جین داد زد:پس چجوریه!!
هوسوک:جین بیا خونمون باید از اول همه چیو بهت بگم
جین:باشه ولی اگه بفهمم دوباره بهم دروغ گفتین،جفتتونو میکشم!
جیمین:باشه ولی فعلا اروم باش
هوسوک:بیا بریم خونه
رسیدن خونه
هر سه تاشون نشستن رو مبل
جین:خب...گوش میدم!
هوسوک:جین تو کوک و ته رو میشناسی دیگه؟
جین:معلومه که میشناسم!
هوسوک:یادته چرا جیمین رو میخواستن؟
جین:اره یادمه ولی اونا عذرخواهی کردن و همه چی تموم شد!
جیمین:نه.....تموم نشد....
جین با لحن سوالی پرسید:یعنی چی؟دوباره می خوان مال اونا شی؟
هوسوک:نخیر!این دفعه یونگی رو می خوام
جین خیلی تعجب کرد
جین:تو چی گفتی؟
هوسوک:اونا من و جیمین رو تهدید کردن ما هم به یونگی گفتیم که بیاد اینجا و وقتی اومد بیهوشش کردیم الان ته و کوک یونگی رو دزدیدن ولی نمی دونم کجا رفتن
هوسوک خیلی سریع همه ی اینا رو گفت
جین هم اصلا نتونست هضمش کنه
جین تا چند دقیقه فقط تو فکر بود و هیچی نمیگفت که جیمین سویون رو شکست
جیمین:هیونگ؟خوبی؟
جین به خودش اومد
جین:باید از ته و کوک شکایت کنیم!
هوسوک:نه جین توروخدا نکن!
جین:چرا؟نکنه باهاش همدستید؟
جیمین:نه نیستیم ولی میترسید چون تهدیدمون کرد!
جین:خب به نامجون بگید!
هوسوک:نامجون خودش می دونه!اصلا ایده ی خود نامجون بود
جین دیگه واقعا داشت دیوونه می شد
باورش نمیشد
بیش از حد بهش شوک وارد شده بود
نمی دونست باید از کی ناراحت باشه
باید از هوسوک جیمین ناراحت باشه که زودتر بهش نگفتن و به اونا تو دزدیدن یونگی کمک کردن؟
یا از ته و کوک که با اینکه قول داده بودن بازم دارن به زور یکی رو مال خودشون میکنن؟
یا از نامجون بخواتر کاری که با پسر خالش کرد؟
از همه چی و همه کَس عصبانی بود
بعد از چند ثانیه جین گفت:همین الان به نامجون زنگ میزنم و بهش میگم که قراره باهاش کات کنم!
جیمین:نه نه اینکار رو نکن!
جین:چرا؟
جیمین:نامجون همه مون رو میکشه!
جین:برام مهم نیست
هوسوک:جین بیا بدون انداختن یونگی تو دردسر نجاتش بدیم و با نامجون هم کات نکن
جین:خب چیکار کنیم؟!
هوسوک:من یه نقشه دارم!
***
یونگی از راه رفتن توی اون اتاق خسته شده بود
همش داشت راه میرفت و وسایل ها رو میدید ولی چشمش به یه جعبه ای که زیر یکی از کمد ها بود،افتاد
رفت و جعبه رو برداشت
اون جعبه خاک گرفته بود
در جعبه رو باز کرد و یه تلفن تقریبا قدیمی دید
درسته که قدیمی بود و‌خاک گرفته بود ولی یونگی با یه پارچه تمیزش کرد و سعی کرد که وصلش کنه تا بتونه به وسیله ی اون تلفن با یکی حرف بزنه
یه پریز برق خالی پیدا کرد و سیم تلفن و بهش وصل کرد و وقتی تلفن رو گذاشت روی گوشش فهمید که بوق میخوره!
اون سالم بود!
اومد شماره ی یکی رو بگیره که صدای اومدن پا اومد
یونگی سریع یه پارچه انداخت روی تلفن و سیمش
کلا اتاقش شلوغ بود و تو اتاقش پر از کوسَن و لباس های مختلف بود پس معلوم نبود که چیزی قایم کرده باشه
همون موقع در باز شد و تهیونگ اومد داخل و دید که یونگی روی زمین نشسته
تهیونگ:چرا رو زمین نشستی؟
یونگی:دوست دارم روی زمین بشینم!مشکلی داری؟
تهیونگ خندش گرفت
تهیونگ:اوه خدا وقتی عصبانی میشی خیلی کیوت میشی!
یونگی فقط اخم کرد و هیچی نگفت چون حوصله ی بحث کردن رو نداشت
تهیونگ نزدیکش شد و سَرِ یونگی رو به خودش نزدیک کرد و اروم گفت:ببین کیتن این زندگی جدیدته پس بهش عادت کن
راستی انقدرم بداخلاق نباش وگرنه تنبیه میشی،پیشی!
تهیونگ اینو گفت و لباشو گذاشت رو لبای یونگی ولی یونگی نه همراهیش کرد نه بی حرکت موند
یونگی سَرِشو برو عقب و از لبای تهیونگ فاصله گرفت
تهیونگ نگاه ترسناکی به یونگی کرد و یونگی هم یه لحظه ترسید
تهیونگ:ببین جوجه،اینو می ذارم رو حساب این که هنوز اولاشه و عادت نکردی وگرنه رد کردن درخواست های من یا کوک عواقب خوبی نداره!
یونگی نمی دونست باید چه ری اکشنی نشون بده پس نه به تهیونگ نگاه کرد نت ری اکشنی نشون داد
تهیونگ:راستی!فعلا وقت داری که بیشتر فکر کنی با خودت!شاید آدم شدی!
تهیونگ اینو گفت و از اتاق رفت بیرون و در رو قفل کرد
یونگی بعد از اینکه مطمئن شد تهیونگ رفته پارچه رو از روی تلفن برداشت و یه شماره رو‌ گرفت
؟؟؟:بله؟
یونگی:کمکم کن!
________________
واقعا قرار نبود تا وقتی که ووت و کامنت ها زیاد شه اپلود کنم ولی از طرفی نمی خواستم از این نویسنده ها باشم که فیکو نصفه نیمه ول میکنه و میره پس اپلود کردم و بازم میکنم ولی خدایی حمایت کنید🎧
اینم بگم که خرداد به دلیل امتحانای ترم آخر نمی تونم فیکی اپلود کنم ولی این فیک تا قبل از ۳۰ اردیبهشت تمامه!
خیلی دوستتون دارم🤍حتما نظرتون رو بگید

You are ours kitten S.1|تو مالِ مایی گربه کوچولو(تهکوکگی) Onde histórias criam vida. Descubra agora