🎀Part 12🐾

694 69 1
                                    

یونگی:اون...اون می خواست منو بکُشه!!!
تهیونگ:کی؟
یونگی از ترس صداش میلرزید:ه-ه-هوسوک
کوک:چرا؟
یونگی:ن-نمید-دونم ش-شاید چ-چون با دوست پ-پسرش ص-صمیمی شدم
تهیونگ:اولا اینکه تو فقط باهاش دوستی و دوما هوسوک غلط میکنه حتی به کُشتَنِت فکر کنه...خودم سَرِشو میکَنَم و آویزون میکنم به دَرِ خونه اش!
کوک:حالا اروم باش!
کوک یونگی رو بغل کرد و کمرشو اروم نوازش می کرد
یونگی اونقدر ناراحت بود که براش مهم نبود الان کوک لمسش کرده و اونم کوک رو خیلی محکم بغل کرد
بعد از چند ثانیه به خودش اومد
اومد از بغل کوک جدا بشه ولی نتونست
یا بهتره بگم
نمی خواست!
نمیدونست چرا ولی یه لحظه احساس امنیت کرد
احساس کرد که حالش بهتره
شاید ته و کوک اونقدراهم که فکر می کرد بد نبودن
یونگی مهربونیایی که از کوک دید بیشتر بود برای همین کوک رو بیشتر دوست داشت
ولی نمی خواست وابسته بشه
چون آسیب میدید
یونگی:مرسی کوک
کوک از یونگی جدا شد و گفت:کیتن الان چی حالتو بهتر میکنه؟
یونگی چیزی نگفت و سَرِشو انداخت پایین
کوک:چی شد؟
یونگی:هیچی
کوک:بیانی دوست داری؟
یونگی:اره
کوک:چه مزه ای؟
یونگی:شکلاتی
کوک:الان میرم برات میارم
یونگی:مرسی
کوک از اتاق رفت بیرون و تهیونگ و یونگی تنها شدن
یونگی سکوت بینشون رو شکست
یونگی:ته!
تهیونگ:بله؟
یونگی:تو و کوک واقعا دوستم دارین؟
تهیونگ لبخند زد و گفت:معلومه که دوستت داریم!
یونگی هیچی نگفت
تهیونگ:می دونم کیتن!
یونگی:چی رو میدونی؟
تهیونگ:می دونم که جیمین همه چی رو بهت گفت
یونگی شوکه شده بود!
اصلا باورش نمیشد که فهمید
یعنی کی سوتی داده بود؟
تهیونگ:کوک هم میدونه
تهیونگ ادامه داد:میدونی...حرفای جیمین تا یه جایی درست بود و ما از جیمین استفاده کرده بودیم حتی اولش قصدشون این بود که از تو هم استفاده کنیم!قبول دارم!ولی قسم میخورم که این سری فرق میکنه،باور کن که ما تو این یه ماه عاشقت شدیم،خیلی دوستت داریم...اصلا اگه بخوای تا ابد بهت دست نمی زنیم ولی بذار عاشقت باشیم!بهمون یه فرصت بده یونگی و لطفا پیشمون بمون!
یونگی واقعا نمیدونست چی بگه
به نظر نمی یومد که تهیونگ دروغ بگه
همون موقع کوک با یه بستنی شکلاتی اومد داخل
کوک بستی رو داد به یونگی
یونگی:مرسی
کوک:قابلی نداشت کیتی
یونگی اروم داشت بستنیشو میخورد که کوک گفت:خب ته!به کیتنمون گفتی؟
تهیونگ:اره
کوک:خب نظرش چی بود؟
تهیونگ:نگفت...
کوک:کیتن!
یونگی:ب-بله؟
کوک:دوستمون نداری،نه؟می دونیم که داشتی تظاهر میکردی باهامون اوکی شدی ولی مجبور نیستی
تهیونگ:حداقل یه چیزی بگو!بدونیم می خوای باهامون بمونی یا نه
یونگی:من واقعا نیاز دارم یکم تنها باشم و فکر کنم
کوک:باشه عشقم هر جور راحتی
کوک رفت بیرون و تهیونگ هم پشت سرش رفت و در رو بست
یونگی الان نمیدونست باید چیکار کنه
حس عجیبی داشت
دودل شده بود
اون می خواست بره خونه ولی کم کم داشت پیش کوک و ته احساس امنیت و آرامش میکرد
انگار هم دوست داشت بره هم دوست داشت بمونه
داشت وابسته ی کوک و ته میشد و این واقعا اذیتش میکرد
می خواست واقعا از ته قلبش اونا رو بپذیره و بهشون یه فرصت بده ولی خیلی سخت بود
اگه تنهاش می ذاشتن چی؟
نمی دونست چی درسته
***
هوسوک:جیمین
جیمین که به یه جا خیره شده بود اصلا نفهمید هوسوک داره صداش میزنه
هوسوک داد زد:جیمین!!
جیمین یهو با ترس گفت:چی شده؟
هوسوک:حالت خوبه؟
جیمین:اره چطور؟
هوسوک:نیم ساعته به یه جا خیره شدی
جیمین:چیزی نیست فقط یکم خستم
هوسوک:بریم بخوابیم؟
جیمین:بریم!
***
نامجون دراز کشیده بود رو تخت و کتاب میخوند که صدای
باز شدن در اومد
نامجون:چی شده؟!
جین:می خوام فردا یا پس فردا بریم بیرون
نامجون:کجا؟
جین:خونه ی ته و کوک
نامجون با تعجب گفت:چی؟!
جین:گفتم که بریم خونه ی ته و کوک
نامجون:اخه-
جین:نامجون داری میگی که کوک و ته از من بدشون میاد؟!
نامجون:نه
جین:پس چی؟
نامجون:میگم شاید کار داشته باشن...
جین:کار مهم تر از من؟نه بابا ندارن!
نامجون:ولی-
جین:خب فعلا بای
جین سریع رفت بیرون و در تلف هم پشت سرش بست
نامجون با خودش گفت:عجیبه...چرا اینطوری رفتار میکنه؟
که یهو فهمید باید به ته و کوک خبر بده
که آماده باشن
تامجون گوشیش رو برداشت و به تهیونگ زنگ زد
بعد از چهار تا بوق،تهیونگ جواب داد
تهیونگ:بله؟
نامجون:سلام ته
تهیونگ:سلام هیونگ‌ کاری داشتی؟
نامجون:خب باید یه چیزی رو بهت بگم
تهیونگ:چی؟
نامجون:جین می خواد فردا یا پسفردا بیاد خونتون
تهیونگ:خب بیاد!
نامجون:یونگی چی؟
تهیونگ:کاری نداره که!یونگی رو قایم می کنیم
نامجون:اوکی
تهیونگ:مرسی بهمون خبر دادی
نامجون:خواهش می کن
تهیونگ:خداحافظ
نامجون:خداحافظ
***
کوک:کی بود؟
تهیونگ:نامجون هیونگ
کوک:چیکار داشت؟
تهیونگ:گفت فردا یا پسفردا میان خونمون
کوک:خب یونگی رو قایم کنیم؟
تهیونگ:البته که باید قایمش کنیم
کوک:باشه
تهیونگ :راستی-
همون موقع صدای زنگ در خورد
تهیونگ:کوکی برو در رو باز کن
کوک در رو باز کرد و شوکه شد
کوک:عه....میتونم کمکتون کنم؟
پلیس:بله!کسی به اسم مین یونگی اینجاست؟
____________
حمایت هاتون از پارت قبلی عالیییی بود🖤
مرسی که فیکمو می خونید و ووت میدید♡
ولی کامنتا خیلی کمه یا اصلا نمی ذارید
منم حس میکنم با فیک حال نمیکنید فعلا اپ نمیکنم

You are ours kitten S.1|تو مالِ مایی گربه کوچولو(تهکوکگی) Where stories live. Discover now