🎀Part 9🐾

764 71 5
                                    

تلفن برداشت و یه شماره رو‌ گرفت
؟؟؟:بله؟
یونگی:کمکم کن!
؟؟؟:یونگی تویی؟!
یونگی:اره جین هیونگ!منم!
جین:یونگی تو حالت خوبه؟
یونگی:نه باید بیای کمک
جین:تو الان کجایی؟
یونگی:خونه ی ته و کوک
جین:چطوری بهم زنگ زدی؟
یونگی:گوشیمو برداشتن و من یه تلفن قدیمی پیدا کردم،با اون بهت زنگ زدم
جین:اون دو تا اذیتت کردن؟
یونگی:هنوز کاری نکردن
جین:خب خوبه
یونگی:چیکار کنم؟
جین:باید فرار کنیم
یونگی:هر کی بره بیرون همیشه یکیشون خونه میمونه و اگر هم نمونن کلی نگهبان دارن
جین:خب من یه نقشه دارم
یونگی:چی؟
جین:یه طوری باهاشون رفتار کن که انگار قبولشون کردی و عاشقشونی و اعتمادشون رو جلب کن بعد منم رو مُخ دوست پسرم کار می کنم که ببینمت راستی اینم بگم که دوست پسرم با تهیونگ و کوک خیلی صمیمیه
یونگی:عالیه جین!فقط تظاهر کردن به این که عاشقتونم واقعا سخته اخه اینا همینطوریش که میدونن دوستشون ندارم،کلی بهم میچسبن...بهشون ابراز علاقه کنم،خیلی پررو میشن!
جین:میدونم یون!خیلی سخته...ولی تحمل کن
یونگی:باشه سعی میکنم
جین:مرسی یونگی!قول میدم مبارکه بیرون
یونگی:مرسی جین
جین:خواهش میکنم
جین:خداحافظ یون
یونگی:خداحافظ
***
هوسوک:یونگی بود؟
جین:اره
جیمین:هیونگ واقعا نقشه ات عالی بود
جین:می دونم!
جیمین:خب...الان...ما رو بخشیدی؟
جین:الان یونگی اینجاست؟
جیمین:نه ولی-
جین وسط حرفش پرید و گفت:منم نبخشیدم!
هوسوک:جین ما بهت ثابت می‌کنیم که-
جین حرفشو قطع کرد:هر چیو میخواین ثابت کنید!فقط الان کمک کنید که یونگی رو بیارم بیرون!
هوسوک:جین اونا تهدیدمون کردن!
جین:تهدیدای اونا از یونگی مهم تره؟!
جیمین صداشو برد بالا و گفت:نه ولی اونا تهدید کردن که یونگی رو میکشن!
جین یهو اروم شد
جین:چ-چی؟
جیمین:جین یونگی دوست صمیمیِ منه کلی هم در حقم لطف کرده صد در صد بی دلیل نداشتم که یونگی رو ببرن
هوسوک:هم من هم جیمین مقاومت کردیم که این اتفاق نیوفته مخصوصا جیمین!ولی خب اونا قدرتشون بیشتره...
جین:من...نمی دونستم
جین یجورایی عذاب وجدان داشت
اونا رو قضاوت کرده بود
از طرفی هم حق داشت
هر کسی جای اون بود احتمالا همین ری اکشن رو نشون میداد
جین:ب-بخشید...
جیمین جین رو بغل کرد
جیمین:اشکالی نداره هیونگ...حق داشتی
جین:مرسی
هوسوک و جیمین چند ثانیه بعد فهمیدن که جین داره گریه میکنه
هوسوک رفت کنار جین نشست
هوسوک:ناراحت نباش جین!قول میدیم کمکت کنیم
جین با هق هق هایی که بین هر کلمه میکرد و لرزش صداش گفت:ولی...شما...تهدید...شد-شدین...خطر..ناکه!
هوسوک:اشکالی نداره!ما تلاشمونو می کنیم
جین:م-منون
***
تهیونگ و کوک داشتن غذا رو آماده میکردن
کوک:یونگی چطوره؟
تهیونگ:حدود ۱ ساعت پیش رفتم پیشش
کوک:خب؟
تهیونگ:خب...نمی دونم چرا انقدر مقاومت میکنه
کوک:منم نمی دونم!خب ما که هم خوش قیافه ایم هم خوش هیکل،جفتمون سیکس پک داریم و پولدار هم که هستیم بهش توجه هم می کنیم باهاش مهربون هم هستیم اخه چرا دوستمون نداره؟
تهیونگ:کوک من فکر کنم جیمین بهش گفته
کوک:نه امکان نداره...خود یونگی نمی دونست
تهیونگ:دوستای قدیمی یونگی رو پیدا کردم و ازشون در مورد شخصیت یونگی پرسیدم
کوک:خب اونا چی گفتن؟
تهیونگ:اون خیلی احساساتشو نشون نمیده
کوک:خب این چه ربطی به قضیه جیمین داره؟
تهیونگ:اونا گفته بودن که یونگی خیلی خوب نقش بازی می کنه
کوک:یعنی داشت نقش بازی میکرد؟
تهیونگ:احتمالش هست
کوک:ولی بیا زود قضاوتش نکنیم ته ته
تهیونگ:اره خب نباید قضاوت کنیم
چند دقیقه بعد غذا حاضر شد
کوک رفت تو اتاق یونگی
یونگی رو درحالی دید که داره با پولک های روی یکی از کوسَن هاش بازی میکنه
شبیه گربه ها بود
کوک:سلام کیتن!
یونگی با لبخند بامزه ای گفت:سلام کوکی!
کوک:اوه کوکی؟
یونگی:اره...خودتون گفتین میتونم کوکی و ته صداتون کنم!
کوک:اره اتفاقا خوشحال شدم فقط یکم برام عجیبه
یونگی:باید از ته، تشکر کنی
کوک با خودش گفت:یعنی ته چیکار کرده؟چی بهش گفته؟
کوک:خب کیتی بیا غذا بخور
یونگی:اومدم!
یونگی اومد تو اشپزخونه و رو یکی از صندلی ها نشست و کوک سمت راستش و تهیونگ سمت چپش نشسته بود
یونگی:اوووه کورن داگ!چطوری یادتون بود؟
کوک:عشق همینه دیگه!
کوک:راستی تهیونگ چیکار کردی؟
تهیونگ:منظورت چیه؟
کوک:یونگی الان دوستمون داره!
تهیونگ به یونگی نگاه کرد و گفت:واقعا؟!
یونگی:اره خب...می خوام بهتون یه فرصت بدم همونطور که خودت گفتی این زندگی جدیدمه!پس چرا سخت بگیرم؟
تهیونگ:اره...خوشحالم قبولشون کردی
کوک:بعد از غذا برو لباسای جدیدتو بپوش با همه اکسسوری هایی که برات خریدیم
یونگی:اوکی
تهیونگ:تو اون کیسه ی صورتیه
یونگی بعد از تموم کردن غذاش رفت که اون لباس رو بپوشه
یونگی با خودش گفت:این چیه؟باید جلوی دو تا پسر اینو بپوشم؟
یونگی همه ی چیز هایی که تو اون کیسه بود رو پوشید
یه تِل گربه رو سرش بود
شلوارک چرمِ مشکیِ خیلی کوتاهی پوشیده بود(تقریبا یه چیزی تو مایه های شورت ساق دار ولی یکم بلند تر و با جنس چرم)
یه تی شرت راه راه با رنگ مشکی و صوتی که پوشیده بود
انقدر بلند بود که تا بالای زانوهاش اومده بود و شلوارکش معلوم نبود
یونگی رفت از اتاق بیرون
کوک ته روی مبل نشسته بودن و خسته به نظر میومدن که با دیدن یونگی تو اون حالت خیلی زود سرحال شدن و فقط بهش نگاه میکردن
خب تحمل کردن نگاه های سنگین اونا برای یونگی خیلی سخت بود ولی خب تحمل کرد و به این فکر کرد که جین اونو نجات میده
تهیونگ:بیا اینجا بشین!(به دِکِش اشاره کرد)
یونگی رفت سمت تهیونگ
تهیونگ کمر یونگی رو گرفت و اونو کشید سمت خودش و این کارش باعث شد که یونگی بیوفته روش و در واقع رو دِکِش بشینه
تهیونگ سَرِش رو نزدیک یونگی کرد و گفت:خیلی جذابی!
بعد ث از این حرفش لبای یونگی رو بوسید
یونگی نمی خواست ولی همراهیش کرد و تهیونگ هم لذت میبرد
تهیونگ در حال بوسیدن لب های یونگی بود و همون لحظه کوک از پشت یونگی رو بغل کرده بود و سَرِشو تو گردن یونگی برده بود و میمکیدش
که همون موقع زنگ در خورد
تهیونگ:کوک تو کسی رو دعوت کرده بودی؟
کوک:نه!
زنگ در دوباره به صدا در اومد
تهیونگ:کوک تو برو در رو باز کن من با کیتن میرم تو اتاق!
کوک:باشه
یونگی و ته رفتن تو اتاق و کوک در رو باز کرد
کوک خیلی تعجب کرده بود
انتظار نداشت الان بیاد
_________________
این پارت هم اپلود شددد👍
حتما نظراتتون رو بگید و اگه خوشتون اومد ووت بدید💅

You are ours kitten S.1|تو مالِ مایی گربه کوچولو(تهکوکگی) Where stories live. Discover now