🎀Part 1🐾

1.5K 132 12
                                    

در حال نقاشی کشیدن بود و همزمان با نقاشی کشیدنش داشت موزیک گوش میداد که شنید یکی صداش زد:یونگیییییی
یونگی هندزفری هاشو دراورد
یونگی:بله
م.ی(مادرِ یونگی):بیا اینجا
یونگی یه نفس عمیق کشید و رفت پیش مامانش
یونگی با بی حالی گفت:چی شده؟
م.ی:یه دانشگاه جدید ثبت نامِت کردیم و فردا اولین روز دانشگاهته!
یونگی:بدون اینکه باهام مشورت کنی یا اصلا چیزی بگی رفتی ثبت نام کردی؟
م.ی:خب شنیدم که دانشگاه خوبی-
یونگی قبل از اینکه بذاره حرف مادرش تموم شه رفت تو اتاقش و در رو محکم کوبید
خواست نقاشیشو ادامه بده ولی نتونست
اون همینطوریش از دانشگاه بدش میومد و از آدمای جدید هم بدش میومد الان شوک بدی بهش وارد شده بود
مامانش وارد اتاق شد
م.ی:یونگی؟
یونگی هیچی نگفت چون اونقدر عصبانی بود که حتی نمی خواست با مامانش حرف بزنه
م.ی:من مادرتم!صلاحتو می خوام و کاری که به نفعت باشه انجام میدم...بار آخرِتَم باشه که بهم بی احترامی میکنی!
یونگی:دقیقا چیکار کردم که از نظرت بی احترامی بود؟
م.ی:من داشتم باهات حرف می زدم و تو هیچ توجهی نکردی و رفتی..این یه نوع بی احترامیه،الانم عذرخواهی کن!
از لحن یونگی معلوم بود که اصلا از کاری که کرده پشیمون نیست و حوصله ی مامانش نداره ولی گفت:باشه...ببخشید نمی دونستم این کارم بی احترامیه
م.ی:اشکالی نداره الانم کتاب و دفترات و میارم و وسایلاتو آماده کن واسه ی فرد
یونگی:یونیفرم چی؟
م.ی:یونیفرم نداره هر چی خواستی بپوش
یونگی:خب این خوبه
***
کوک:ته
تهیونگ:بله؟
کوک:فردا اولین روز دانشگاهه
تهیونگ:می دونم عزیزم
کوک:فکر کنم بتونیم یکی رو پیدا کنیم
تهیونگ:امیدوارم بتونیم
کوک:می تونیم...تو دانشگاه پر از پسرهای کیوته
تهیونگ:اتفاقا بنظرم از این پسرهای لوس بر نداریم
کوک:چرا؟خیلی کیوتن
تهیونگ:بیا پسری برداریم که لوس نباشه ولی کیوت باشه
کوک:اگه پیدا شد،حتما
***
یونگی با صدای آلارم از خواب شیرینش بیدار شد
بلند شد و رفت سمت دستشویی
به سختی چشماش باز می شد ولی بعد از چند بار آب یخ زدن به صورتش تونست چشماشو باز کنه
یه هودی و شلوار مشکی پوشید و کیفش رو برداشت و از اتاقش رفت بیرون
م.ی:صبح بخیر پسرم!
یونگی با خستگی گفت:سلام مامان
م.ی:صبحونه می خوری؟
یونگی:نه گشنم نیست
م.ی:اخه تو که چیزی نخوردی
یونگی:می دونم ولی گشنم نیس
م.ی:باشه پس از کافه تریا برای خودت یه چیزی بگیر..راستی پول داری؟
یونگی:اره دارم
م.ی:خب یونگی میدونی اون سوپر مارکت که همیشه ازش خرید می کنی کجاست؟
یونگی:اره
م.ی:کنارش یه ساختمونه روش نوشته «دانشگاه xxx»اونجا دانشگاهته...خودت میتونی بری؟
یونگی:اره..خداحافظ
م.ی:مواظب خودت باش پسرم
***
یونگی رسید دانشگاه
ساختمون بزرگ و مُدرنی بود
خیلی هم تمیز بود
میدید که همه ی بچه ها با دوستاشون دارن میگن و میخندن یا یه اکیپ بودن که خوش می گذروندن و فقط یونگی تنها بود
ولی اشکالی نداشت
اون از تنهاییش لذت میبرد
زنگ خورد و همه ی بچه ها رفتن تو صف
ناظمِ اونجا،یکی یکی اسم بچه ها رو می‌خوند و میگفت تو چه کلاسی برن
یونگی اونجا جدید بود و هیچکسی پیشش نبود پس یکم طول کشید تا کلاسش رو پیدا کنه
وقتی وارد کلاسش شد دید که هنوز معلم نیومده
یونگی چهره ی سرد و کیوتی داشت
اخه کی میتونه همزمان هم کیوت باشه هم هات
که چهره باعث شد که دخترا جذبش بشن
اما علاوه بر چهره ی زیباش،بدن خوش فرمی هم داشت که پسرا رو جذب می‌کرد
یونگی به اونا نگاه نمیکرد تا اینکه یه پسری از ته کلاس گفت:اوووه یه تازه وارد خوشگل داریم‌
یونگی تعجب کرده بود
تا حالا کسی بهش نگفته بود خوشگل
یه لحظه همه ساکت شدن و به یونگی نگاه کردن ولی چند ثانیه بعد کلاس پر از سر و صدا شد
دخترا و پسرهای مختلف بهش میگفتن که:بیا کنار من بشین!
یونگی نمی دونست چیکار کنه ولی یه پسر رو دید که صندلی کناریش خالی بود
به پسر گفت:می تونم اینجا بشینم؟
پسر با مهربونی گفت:اره حتماً
یونگی کنارش نشست و یکی داد زد:وای خدا کنار تو نشست؟پسر چقدر تو خوش شانسی!
پسر به یونگی نگاه کرد و گفت:اسمت چیه؟
یونگی:یونگی....مین یونگی
پسر:یونگی:چه اسم قشنگی منم جیمینم
یونگی:راستی چرا همه ی اینا یه طوری بهم نگاه می کنن؟
جیمین:چون خیلی زیبایی
یونگی:ممنون...ولی من...زیبا نیستم
جیمین:شوخی میکنی؟خیلی خوشگلی!
یونگی:ممنون
همون موقع معلم اومد داخل
معلم:سلام بچه ها
همه ایستادن و به معلم سلام کردن
معلم که داشت لیست حضور غیاب رو میدید گفت:همه ی بچه ها از پارسال هستن و فقط یه دونه تازه وارد داریم...مین یونگی...یونگی کجایی؟
یونگی:من اینجام
معلم:اوه سلام
یونگی:سلام
معلم:یونگی میتونم چند تا سوال ازت بپرسم؟میخوام که من و بچه های کلاس یکم بشناسیمت
یونگی:باشه...
معلم:خب یونگی رنگ مورد علاقه ات چیه؟
یونگی:بله؟
معلم:رنگ مورد علاقه ات؟
یونگی:این سوال یکم-
معلم:این سوال ها رو از همه ی بچه ها پرسیدیم فقط میخوایم یه بخش کوچیکی از چیزایی که دوست داری رو بدونم...حالا بگو ببینم..رنگ مورد علاقت چیه؟
یونگی:مشکی
معلم:غذا و نوشیدنی مورد علاقه ات چیه؟
یونگی:من بابل تی دوست دارم و کورن داگ
معلم:چه خوش سلیقه...و یونگی بگو گرایشت چیه؟
یونگی:گرایشم؟
معلم:اره اصلا نگران نباش اینجا همه مدل آدم با گرایشای مختلف داریم و همه به هم احترام میذاریم
یونگی:من گی ام
یهو پسرا از خوشحالی داد و بی داد کردن و دخترا از ناراحتی ناله میکردن
یه دختر رندوم:چرا هر کراش کوفتی ای که دارم باید گی باشن!!!؟
یه پسر رندوم:چون گی ها خوشگلن
معلم با خط کش بلندش زد روی میز
معلم:اروم باشید!نذارید حس بد پیدا کنه
معلم:یونگی ممنون که در مورد خودت گفتی
معلم:خب بچه ها صفحه ی اول رو باز کنید
تهیونگ و کوک کنار هم نشسته بودن
کوک:تهیونگ
تهیونگ:بله
کوک:این دقیقا همونیه که میخوایم
تهیونگ:اره...خیلی خوبه
کوک:گفت اسمش یونگیه؟
تهیونگ:اره و بابل تی  و کورن داگ دوست داره
***
زنگ خورد و الان جیمین داشت دانشگاه رو به یونگی نشون میداد و راهنمایش می کرد که گوشیش زنگ خورد
جیمین:اوکی الان میام
جیمین:ببخشید یونگی..دوست پسرم بهم زنگ زده باید برم پیشش
یونگی:اوکی
جیمین که رفت،یونگی هم داشت واسه خودش راه میرفت که به یکی برخورد کرد و هر دوشون افتادن
یونگی خواست به طرف بگه:«مگه کوری؟جلو پاتو نگاه کن»ولی با دیدن هیکل بزرگ و قد بلندش پشیمون شد و گفت:ببخشید...حواسم نبود
_____________
این پارت ۱ بود
تا الان به نظرتون چطور بود؟🌚
و اینکه تو کامنتا بگید که فکر میکنید پسری که با یونگی برخورد کرد کی بود؟💅🏻

You are ours kitten S.1|تو مالِ مایی گربه کوچولو(تهکوکگی) حيث تعيش القصص. اكتشف الآن