آممم سلام
خوبید؟اینی که میبینید یه پارت نیس پس میرم سراغ حرفام...من کل کارهام رو خیلی یهویی انجام میدم و این فیک هم جزوشون بود،جوری که وقتی پارت اول رو آپ کرد جز یه خلاصه،یول هایبرید و کریسی که از بچگی وابسته پیشی کوچولوش بوده هیچ ایده ای نداشتم
هرپارت کلی مینوشتم اما ایده جدیدی که به ذهنم میرسید باعث میشد پاک کنم و دوباره و دوباره یه چیز دیگه بنویسم"
ولی نمیدونم چرا اصلا اونجوری که میخواستم پیش نرفت...شایدم چون اونقدری که انتظار داشتم حمایت نشد
برای همین کم کم اشتیاقم واسه نوشتن از بین رفت و دیگه مثله قبل با ذوق نمینوشتم،فقط یه چیز سرهم میکردم تا نسبت به محدود افرادی که میخوندش بی اعتنا نباشم~اما الان دیگه نمیتونم ادامه بدم...احساس میکنم دارم بازور شمارو مجبور به خوندن چرت و پرتام میکنم و این احساس به شدت اذیتم میکنه
پس تصمیم گرفتم نصفه نیمه مونده پرونده اشو ببندم،خیلی سخته که نوشته ای که عین بچم دوسش داشتم و با تک تک شخصیتاش زندگی کردم رو رها کنم...اما ادامه دادنش از ناراحتیم سخت تره پس متوقف شدنش حتمیه:)
هرچند قرار نیس ددی یونیکورن رو آنپابلیش کنم...چون میخوام یه یادگاری کوچیک تو واتپد بمونه-)
از یکسال بیشتره که این اکانت و دارم و شما از همون بوک اولی که باهام همراه بودید واسم ارزشمندید و ممنونتونم^
واقعا ازتون ممنونم
مثله همیشه نمیگم فعلا،چون بعید میدونم دوباره دست و دلم به نوشتن این فیک بیاد...
پس خداحافظتون~مراقب خودتون باشید"♡"
ESTÁS LEYENDO
𝐝𝐚𝐝𝐝𝐲 𝐟𝐚𝐧𝐟𝐚𝐧 𝐢𝐬 𝐦𝐲 𝐮𝐧𝐢𝐜𝐨𝐫𝐧🌈🦄
Fanficاسم:ددی فنفن یونیکورن منه🦄🌈 کاپل:کریسیول،کایهون،لِیبک(ییشینگ و بکهیون) ژانر:فلاف🍥رمنس🍓هایبرید🐾ددیکینک🧸فانتزی🌸روزمره روزهای آپ:متوقف شده نویسنده:fairy🦋 "+ددی ددی من امروز یه چیز بزرگی و فهمیدم! ییفان سرشو از داخل برگه ها بلند کرد،یولی رو دی...