قسمت هفتم:
(امیلی)
نایل یک قهوه ی دیگه جلوم گذاشت و و گفت: و اینم ... شیشمین قهوه ای که امشب میخوریم . مطمعنی نمیخوای بجاش یکم بخوابی ؟
من به ساعتم نگاه و کردم و گفتم: ساعت شیشه صحبه ، فکر نکنم دیگه وقت خواب باشه !
نایل پوفی کشید و گفت : به هرحال ! چیزی پیدا کردی ؟ من صفحه ی مانیتور و رو به سرش چرخوندم و گفتم : پسری که مرده اسمش جیمز لاوتون بوده . پدرش مایکل لاوتون استاد جامعه شانسیه دانشگاست که ظاهرا از دو هفته پیش کار و زندگیشو ول میکنه و غیبش میزنه . ظاهرا جیمز دنبال پدرش بودن و میدونی چیش جالبه جیمز جز امداد گری هوایی شهره و هیچگونه سابقه ای از مواد یا مشروب نداره !
نایل اخمی کرد و گفت : گفتی باباش جامعه شناسه هان؟! نمیدونم چرا کم کم دارم از این رشته متنفر میشم !
من قهوه مو یک نفس خوردم و بعد کتمو برداشتم .
نایل گفت : کجا میری ؟
من در حالی که کتمو تنم میکردم گفتم : خونه ی مایل لاوتون.
نایل با تعجب گفت:چرا اونجا ؟ نکنه اونجا هم تو الونته!؟
_نچ نایل نیست !
نایل پوفی کشید و گفت : واستا منم میام !
نایل پشت فرمون نشست و راه افتاد . بعد از چن دقیقه پرسید : مگه نمیگی لاوتون دو هفتش غیبش زده ؟
من گفتم : خب ؟
نایل ادامه داد: پس چرا داریم میریم خونش ؟ چرا فک میکنی الان خونشه ؟
من گفتم : احساسات نایل ! اون نمیخوپاد بقیه ببیننش قبول ولی این باعث نمیشه نخواد در تنهایی برای خودش عزاداری کنه و خونش جاییه که میتونه به راحتی این کارو انجام بده !
نایل اخمی کرد و گفت : دیگه اینطوری حرف نزن !
من نگاهی بهش انداختم و کفتم : چطوری ؟
_شبیه کارآگاها ! احساس میکنم دارم با خانم مارپل حرف میزنم !
من چن لحظه سکوت و کردم و یدفعه پرسیدم : نایل فکر میکنی شیطان پرستی کار درستیه ؟
نایل نفس عمیقی کشید و گفت : نمیدونم امیلی . اگر فقط بگی شیطان زشت و پلیده یک دروغگوی به تمام معنایب چون میدونی ... شیطان با همه ی بدیاش یه جاهایی زیبا و وسوسه انگیزه یه جاهایی وقتی میدونی کاری که به طور طبیعی اجازه ی انجامشو نداری ولی اون ... خیلی راحت تورو به انجامش دعوت میکنه و باعث میشه احساس ازادی کنی ، اینجور وقتا میتونی دروغ بگی و تظاهر کنی که هنوز از شیطان متنفری ولی واقعیت اینه که اون لحظه واقعا دوسش داری ، و واقعا اون احساساتو دوست داری ، پس حالا ازم میپرسی به نظرم کار درستیه یا نه !؟نمیدونم امیلی نمیدونم ! انتخاب ازاد کثیفی درسته یا اسیر بودن ابدی ولی پاک !
امم رسیدیم !
من به خونه ای که نایل جلوش واستاده بود نگا کردم . از ماشین پیاده شدم و به سمت خونه رفتم . نایل هم پشتم اومد ، وقتی رسیدیم جلوی در خونه چشمم به گل روی پاردی جلوی در افتاد . اون گل تازه بود . نایل رد نگاه منو گرفت و گفت : اون پسر اون واقعا خونس !
من خواستم در بزنم ولی اولین ضربه رو که زدم درخود به خود باز شد . منو نایل نگاهی به هم انداختیم و من میخواستم برم داخل که نایل گفت : قاعدتا خانوما مقدم ترن ولی اینبار من اول میرم !
اون اینو گفت و جلوتر از من وارد شد . خونه نسبتا تاریک بود و یکجوری به طور غیر معمول به هم ریخته بود من گفتم : اینجا یه اتفاقی افتاده نایل !
نایا با خنده ی عطبی گفت : نه بابا خودت گفتی یا کسی کمکت کرد ؟!
اینو گفت و وارد پذیرایی شد . لحظه ای مکث کرد و بعد به سمت من برگشت و و گفت : امیلی لطفا برگرد ، از خونه برو بیرون !
من گفتم : نایل چی شده ؟
اون گفت : فقط برو بیرون !
من به سمت پذیرایی دویدم و نایل سعی کرد جلومو بگیره ولی من سریعتر بودم . به محض اینکه وارد پذیرایی شدم خشک زد . مایکل لاوتون کف پذیرایی افتاده بود و کل سرامیک خونه پر ازخون شده بود و یک سوراخ روی چشم راستش بود .
ته دلم یجوری شد . سرم داشت گیج میرفت و و اگر نایل منو نگرفته بود میوفتادم زمین . خون جلوی چشام رو گرفته بود ! نمیتونستم فکر کدم . بنابراین وقتی لون پلیسا اومدن و خواستن چن تا سوال ازم بپرسن من نتونستم جواب بدم ، اخر سر نایل همرو از من دور کرد و برد بیرون تا هوایی بخورم .
چن دقیقن بعد یه لیوان بزرگ جلوم گرفت . من نگاهی به لیوان انداختم و با یه لبخند مصنوعی گفتم : قهوه !؟ دوباره ؟
نایل گفت : نه بابا مگه خلم شیر کاکاعوعه!
من پوزخندی زدمو لیوانو ازش گرفتم . اون کنارم نشست و گفت : متاسفم که اونو دیدی ... من نمیخواستم ...
من خیالشو راحت کردمو گفتم : مهم نیست نایل ، در ضمن خودم فضولی کردم .
_ببخشید خانم !
من به طرف صدا برگشتم . یک پلیس اینو گفت . من گفتم : بفرمایید؟
اون گفت : شما باید همراه ما بیاین !
من زهرخندی کردم و گفتم : نکنه میخواین منومتهم کنین !؟
پلیس گفت : نه خانم ابن نوع قتل مربوط به یه قتل سریالیه ! توی سال گذشته سی نفر و کشت . نه ردی از خودش بجا میزاره نه سرنخی ! برای همین معروف شدن به روح شهر ! اگر ازتون میخوام همراهم بیاین برای مراحل تکمیل کردنه پروندست !
من سرمو تکون دادم و بلند شدم . روح شهر ! واقعا نمیخوام برم دنبال این یکی !
.........
خب تمومیدددد این قسمت !
چطور بوود !؟
از قسمت بعدی زی زی وارد میشووود !
فقط الان بگین خوب بود یا نه !؟
راستی چن قسمت دیگه اتفاقات میافته !
اونارو بزارم یا نزارم !؟
بزارم باحالتره ولی شماها بگین !
قسمت بعد : سه شنبه
YOU ARE READING
LOVE OR DEMON
Fanfictionامیلی بعد از ۷ سال پسری رو ملاقات میکنه که همبازی بچگیاش بوده! اما اون پسر تغییر کرده ! نه یه تغییر کوچیک ! تغییری که باعث شده زندگی اون خراب بشه ! fanfiction about zayn malik