شیائو یوآن از پرده نازک سبک و دود خیره کننده اطرافش منگ شده بود. سرش را کمی پایین آورد و خودش را دید که توسط روتختی معطری پوشیده شده. روی این روتختی شکل یک اژدهای طلایی گلدوزی شده بود که نفس آتشینش را به رخ می کشید, دندان های تیز و پنجه های رقصانش او را بسیار واقعی جلوه می داد.
شیائو یوآن خیلی سریع روی تخت نشست و همین باعث شد موهای مشکی و بلند ابریشمی, مثل آبشار روی شانه هایش بریزد.ها؟؟؟
چند تارمو را گرفت و محکم کشید.
"آخ, درد گرفت"
ذهن شیائویوآن با سرعت بسیار زیاد شروع به فکر کرد و مدتی بعد احساس گیجی شدیدی سراغش آمد.
"این ممکنه تولد دوباره باشه؟"
"تابوت مارکس هنوز مهر و مومه؟"
"سرورم, شما بیدار شدین؟ این خدمتکار به شما کمک میکنه لباستون را عوض کنید" در اتاق به آرامی باز شد و یک دختر جوان و زیبا داخل شد. در دستانش یک ظرف آب داشت تا به او کمک کند صورتش را بشوید. دختر, ردای ساده فیروزه ای به تن داشت, موهایش را بالای سرش بسته بود که با یک سنجاق سر برنزی باستانی تزئین شده بود.
"اعلیحضرت؟"
شیائویوآن ناراحت بود. تولد دوباره اصلا کار راحتی نبود وبه نظرمی آمد این صحنه واقعی باشه واین یعنی او نمیتوانست لذت یک دنیای تذهیب گری را تجربه کند.
اگرچه مارکس در قبرش گریه خواهد کرد اما نیوتون میتونست آرام بخوابه.شیائویوآن پرسید "هیچ هیولا یا جاودانه ای یا چیزی مثل این ها در این جهان وجود نداره؟"
دختر جوان مبهوت پرسید "اعلیحضرت؟ میخواین برای عبادت به معبد برید؟"
"اوه, پس فانتزی هم نیست"
خدمتکار که حرکات شیائویوآن را از نزدیک مشاهده می کرد, با صدای آرامی سعی کرد به او دلداری بدهد "سرورم, امپراطور فقید الان خیلی وقته که به بهشت غربی رفتن, ناراحت نباشین, شما باید مراقب باشید به سلامت جسمتون آسیبی نرسه" [بهشت غربی اینجا همون دنیای بعد از مرگ است]
خب؟ پس روحش داخل بدن یک امپراطور جدید بود, که به تازگی به تخت نشسته.
شیائویوآن از خدمتکار پرسید "اینجا آینه هست؟"
خدمتکار سریع یک آینه برنزی آورد, بعد از تعظیم کردن ,جلوی تخت زانو زد و آینه را به شیائو یوآن داد.
شیائویوآن آینه برنز را گرفت و ویژگی های صورت جدیدش را برانداز کرد.اه, واقعا خوش قیافه, تمیز وخوش تیپه. ابروها و چشم هاش واضح هستن, پوستش بسیار زیبا و صافه, لب هاش قرمزی طبیعی دارن و چشم هاش روشن هستن. این صورت متعلق به یک جوان زیباست.
ESTÁS LEYENDO
How To Survive As A Villain
Ficción históricaشیائو یوان به عنوان امپراطور جوان همجنسگرا در یک رمان تناسخ پیدا میکند، این در حالی است که شخصیت اصلی مرد داستان را زندانی کرده است. این واقعا تاسفبار و ناراحت کننده است. به همین دلیل شیائو یوان خیلی سخت برای نجات خودش تلاش میکند. اما!!!! «به همه ک...