Part 1

1.2K 161 9
                                    

جونگکوک آهی کشید و ساعت رو چک کرد‌. فقط یک دقیقه از آخرین باری که چکش می‌کرد گذشته و عقربه تازه 6 رو رد کرده بود. فقط دوساعت! بعدش میتونست در رو ببنده و بره خونه.

اشتباه نکنید- جونگکوک عاشق کارش بود.
امروز فقط کمی عصبانی بود، در واقع از صبح! هوسوک اول از همه متوجه این موضوع شد. جونگکوک قبل از اینکه مشتری بیاد وسایلشو آماده و پاک میکرد، موهای خودشو بهم میریخت و گاهی غر میزد از اینکه تکون دادن پاهاش باعث میشه تتو رو مرتب نزنه.
هوسوک با لبخند جلوشو گرفته بود اما جونگکوک هنوزم عصبی پاهاشو تکون میداد.
هوفی کشید، روی میز خم شد و چونه اش رو روی بازو های ضربدری‌اش گذاشت‌. تنها چیزی که نیاز داشت این بود که بره خونه و خودشو سرگرم کنه.

ورزش ، پیاده روی، بازی کردن؛ مهم نبود کدومش باشه‌ هر کاری انجام میداد.
با انگشتش نقاشی ای رو میز کشید، سرشو بلند کرد و وقتی به پایان نقاشی رسید، با انگشت تتو شده‌اش ضربه ای روی میز پیشخوان زد.

بقیه اونقدر مشغول بودن که نمیتونستن پسر رو سرگرم کنن. هوسوک داشت روی کمر مشتری تتو می‌زد، یونگی بخش خودشو مرتب می‌کرد و تهیونگ در حال مشاوره دادن بود.
جونگکوک هم پشت میز پیشخوان مدیریت میکرد و عقربه ثانیه شمار ساعت رو چک می‌کرد.

تصمیم گرفت برای گذروندن زمان، کاری انجام بده‌. پس خم شد، دفترچه طراحی و مدادش‌ رو برداشت و ایده ای که یکم قبل توی ذهنش شکوفا شده بود رو طراحی کرد.

زنگوله بالای در به صدا در اومد.
جونگکوک برای یک ثانیه بدنش یخ کرد و با نگاه پوکر به کامپیوتر خیره شد. اونا قرار نبود که برای شب مشتری دیگه ای داشته باشن؟ با اسکن برنامه متوجه شد که درست حدس زده. جونگکوک تا آخر شب وقتش آزاد بود ، هوسوک بعد از انجام تتوی مشتری کارش تموم شده بود ، تهیونگ بعد از مشاوره به خونه رفت و یونگی احتمالا همون لحظه در حال خروج از در پشتی بود. هیچ مشتری دیگه رزرو نشده مگه اینکه-

" سلام ، ببخشید- شما هنوز کار میکنین؟ "

جونگکوک خم شد، سرش همچنان پایین و رو به میز بود. برای انجام ندادن هیچ کاری ، بقیه شب خیلی طولانی بود. به آرومی بلند شد ، چشمش با سمت در رفت ، و- فاک ! به تمام ماهیچه های بدن جونگکوک لازم بود تا نگاهشو از فرد رو به روش پس بگیره.
پسر کنار در موند، ابروهاشو بالا انداخته بود و منتظر بود که ببینه جونگکوک کارش رو انجام میده یا نه. موهای صورتی روشنش حالت داده شده بود و در برابر پیرهن سفیدش خودنمایی میکرد.
شلوار جینی که پوشیده متناسب با بدنش بود، هیکل ظریف مخصوصا کمر باریکش ، رو به نمایش گذاشته بود. شلوار کمی از کمرش پایین تر بود و جونگکوک میتونست پیرسینگ قلب درخشانی که روی نافش بود رو ببینه.
و خدایا، جونگکوک‌ آرزو می‌کرد که کاش اجازه ورود به کسی رو نمی‌داد.
پسر سرشو به سمتی کج کرد و درحالی که آدامسش رو می‌جوید و منتظر جواب بود، پلکی زد.
جونگگوک آهی کشید و تمام تلاششو کرد تا لبخند بزنه :

𝘞𝘩𝘦𝘯 𝘺𝘰𝘶 𝘢𝘴𝘴𝘶𝘮𝘦! (ترجمه)Where stories live. Discover now