SHOT 1

811 110 100
                                    

سوم شخص

همه داستان طرد شدن شیطان از بهشت رو شنیدن، باور کردن که اون گناهکاره، به خاطر سجده نکردن، به خاطر عاشق حوا شدن و تمام اینها درحالی بود که هیچکس از حقیقت ماجرا خبر نداشت، هیچوقت چیزی از زبون شیطان شنیده نشد، اون کتاب و داستان هاش رو خدا نوشته بود، اگر همه چیز متفاوت تر از اونچه که تا حالا تصور میکردن بود چی، شاید شیطان عاشق خدا بود که حاضر نبود جلوی کسی جز اون؛ سر تعظیم فرود بیاره....

مهمانی با شکوهی توی بهشت برگذار شده بود، همه فرشتگان چه عادی و چه برگزیده جمع شده بودن، تا موجود جدیدی که خدا خلق کرده بود رو ببینن، جایی جلوتر از بقیه، فرشته مورد علاقه خدا ایستاده بود و از شراب بهشتی می نوشید؛ بی صبرانه منتظر بود تا علت این مهمانی یهویی اما مجلل رو بفهمه و انتظارش هم زیاد طول نکشید....

صدای قدم هایی توی سالن بزرگ پیچید و عطر خنک و دل نشینی به مشام رسید، رایحه ای که اون عاشقش بود، نمیتونست به چیزی تشبیهش کنه، خاص و متفاوت بود و انگار از عصاره گیاهان عطرآگین ساخته نشده بود، مانند هیچ چیزی که تا حالا شناخته بود، نبود و همین متفاوت بودن؛ باعث میشد برای بیشتر حس کردنش مشتاق بشه....

_طی این سال ها، اقدامات زیادی انجام دادم، بهشت رو آفریدم، جهانی بی کران به وجود آوردم و به همه شما تکه ای از روح خودم رو بخشیدم، امروز با گذشت چندین سال، موجود دیگه ای خلق کردم که از هرکس و هرچیزی برتره، من انسان رو آفریدم تا در زمین به حکم رانی بپردازه، بیشتر از هرچیز دیگه ای براش وقت گذاشتم و اون رو از خاک، عنصری با ارزش به وجود آوردم؛ بر همه شما واجبه تا در برابرش تعظیم کنید....

با لبخند اما جدی گفت، نگاهش رو به فرشته ها دوخت و با دیدن برق نگاهشون، لبخند روی لبهاش جون گرفت، به نظر میومد همه مشتاق دیدن بودن به جز یک نفر، کسی که برای اولین بار توجه خدا رو به خودش ندیده بود و از این شرایط ناراضی به نظر می رسید؛ عادت داشت این لبخند و علاقه هنگام صحبت کردن رو به خودش ببینه نه موجودی که ماهیتش از تکه گلی بی ارزش بود....

وقتی اون پارچه سفید رنگ که گوشه ای از سالن، روی چیزی کشیده شده بود، کنار رفت، تونست ببیندش، چیزی که به گفته خدا انسان نامیده میشد، از نظر ظاهری تفاوتی با اونها نداشت، تنها فرقش ماهیتش بود و اون درک نمیکرد که چرا خدا ازشون میخواست به چنین موجودی احترام بذارن؛ وجود اونا برتر از چیزی بود که بخوان در برابر خاک تعظیم کنن....

همه فرشتگان از روح الهی که در تار و پود وجودشون دمیده شده بود، پا به هستی گذاشته بودن و اون به عنوان تنها فرشته ای که ماهیتش گرمای سوزاننده آتش بود، به انسان برتری داشتن، پس چرا باید احترام میذاشتن؛ اینطور نبود که اون موجود بی ارزش باید بهشون تعظیم میکرد؟؟

DEVIL IN LOVE WITH GODWhere stories live. Discover now