SHOT 3

342 84 162
                                    

سوم شخص

با ناباوری بهش خیره شده بود و نمیدونست چی باید بگه، فرشته محبوبش؛ عاشقش بود؟؟

+بالاخره میگی مجازاتم چیه یا نه؟؟

با بیخیالی و جوری که انگار، چند ثانیه پیش به علاقش اعتراف نکرده گفت و خدا با گیجی پلک زد

_ت....تو....چطور؟؟

نمیدونست کلمات رو چطور کنار هم بچینه، مغزش از شنیدن اون حرف ها توی یه شوک بزرگ رفته بود و تمرکزش رو از دست داده بود

+چیه؟؟
میخوای به جرم عاشقت شدن مجازاتم کنی؟؟

با تمسخر گفت و بعد از کلی تلاش، خدا تونست کمی خودش و افکارش رو جمع و جور کنه، با این حال؛ رگه هایی از حیرت هنوزم توی صداش وجود داشت....

_چرا....هیچوقت....نگفتی؟؟

+من جوابم رو خیلی وقته که گرفتم، وقتی طردم کردی فهمیدم که جایگاهی برات ندارم....

_چرا همش اشتباهم رو به روم میاری؟؟

با کلافگی گفت و شیطان نیشخندی زد

+پس قبول داری که اشتباه کردی....

_متاسفم، نباید اونکار رو میکردم

+تظاهر نکن، من نیازی بهش ندارم

_اما تظاهر نیست، من جدیم....

+نه، این برات یه شوخیه، تو متاسف نیستی، نهایتا احساس ترحم یا عذاب وجدان داری؛ منم به هیچ کدومشون از طرف تو احتیاج ندارم....

یونگ:لطفا هوسوک....

هوپ:منو اینطوری صدا نزن، من اون فرشته احمقی که تو به این اسم صداش میزدی نیستم

داد کشید و صداش توی سالن بزرگ اکو شد، یونگی لرزش بدنش از ترس رو حس کرد....

یونگ:میتونی باشی، فقط کافیه بخوای؛ روحت رو پاک میکنم....

هوپ:من احتیاجی به این لطفت ندارم، گمراه کردن انسان ها برام سرگرم کننده تره....

آتش خشم و نفرت توی چشماش زبانه می کشید و یونگی نمیدونست باید چیکار کنه تا راضی بشه، هیچوقت فکرش رو هم نمیکرد که با اون تصمیم؛ اینجوری فرشتش رو داغون کنه

یونگ:حتی اگه من بخوام؟؟
اگه ازت خواهش کنم چی؟؟

با درموندگی گفت و هوسوک چشماش از تعجب گشاد شد، داشت چی میگفت؟؟

یونگ:نمیتونی خواسته معشوقت رو براورده کنی؟؟

اینبار با ملایمت و امیدواری پرسید و هوسوک با فهمیدن هدفش، نیشخندی زد

هوپ:اشتباه نکن، اون کسی که عاشقت بود، فرشتت بود نه من، من شیطانم، هیچ احساسی به جز تنفر و کینه توی وجودم نیست؛ من عاشقت نیستم....

DEVIL IN LOVE WITH GODDove le storie prendono vita. Scoprilo ora