سوم شخص
با ناباوری بهش خیره شده بود و نمیدونست چی باید بگه، فرشته محبوبش؛ عاشقش بود؟؟
+بالاخره میگی مجازاتم چیه یا نه؟؟
با بیخیالی و جوری که انگار، چند ثانیه پیش به علاقش اعتراف نکرده گفت و خدا با گیجی پلک زد
_ت....تو....چطور؟؟
نمیدونست کلمات رو چطور کنار هم بچینه، مغزش از شنیدن اون حرف ها توی یه شوک بزرگ رفته بود و تمرکزش رو از دست داده بود
+چیه؟؟
میخوای به جرم عاشقت شدن مجازاتم کنی؟؟با تمسخر گفت و بعد از کلی تلاش، خدا تونست کمی خودش و افکارش رو جمع و جور کنه، با این حال؛ رگه هایی از حیرت هنوزم توی صداش وجود داشت....
_چرا....هیچوقت....نگفتی؟؟
+من جوابم رو خیلی وقته که گرفتم، وقتی طردم کردی فهمیدم که جایگاهی برات ندارم....
_چرا همش اشتباهم رو به روم میاری؟؟
با کلافگی گفت و شیطان نیشخندی زد
+پس قبول داری که اشتباه کردی....
_متاسفم، نباید اونکار رو میکردم
+تظاهر نکن، من نیازی بهش ندارم
_اما تظاهر نیست، من جدیم....
+نه، این برات یه شوخیه، تو متاسف نیستی، نهایتا احساس ترحم یا عذاب وجدان داری؛ منم به هیچ کدومشون از طرف تو احتیاج ندارم....
یونگ:لطفا هوسوک....
هوپ:منو اینطوری صدا نزن، من اون فرشته احمقی که تو به این اسم صداش میزدی نیستم
داد کشید و صداش توی سالن بزرگ اکو شد، یونگی لرزش بدنش از ترس رو حس کرد....
یونگ:میتونی باشی، فقط کافیه بخوای؛ روحت رو پاک میکنم....
هوپ:من احتیاجی به این لطفت ندارم، گمراه کردن انسان ها برام سرگرم کننده تره....
آتش خشم و نفرت توی چشماش زبانه می کشید و یونگی نمیدونست باید چیکار کنه تا راضی بشه، هیچوقت فکرش رو هم نمیکرد که با اون تصمیم؛ اینجوری فرشتش رو داغون کنه
یونگ:حتی اگه من بخوام؟؟
اگه ازت خواهش کنم چی؟؟با درموندگی گفت و هوسوک چشماش از تعجب گشاد شد، داشت چی میگفت؟؟
یونگ:نمیتونی خواسته معشوقت رو براورده کنی؟؟
اینبار با ملایمت و امیدواری پرسید و هوسوک با فهمیدن هدفش، نیشخندی زد
هوپ:اشتباه نکن، اون کسی که عاشقت بود، فرشتت بود نه من، من شیطانم، هیچ احساسی به جز تنفر و کینه توی وجودم نیست؛ من عاشقت نیستم....
STAI LEGGENDO
DEVIL IN LOVE WITH GOD
Storie brevi{COMPLETED} بیاین داستان طرد شدن شیطان رو جور دیگه ای بخونیم.... شاید اینبار به اون برای سجده نکردنش حق دادیم.... . . . . _💜به اولین چند شاتی با قلم من خوش اومدید💜_