18. ولم کن!

60 24 0
                                    



فن‌شینگ داشت چسب درد رو به بدنش میچسبوند. شوان گو جدیدا اونو خیلی محکم نمیزد، اما باز هم میزد و زورشم خیلی زیاد بود. آهی کشید. فقط یه هفته دیگه مونده بود. بعد قرار بود به ققنوس ایمیل بزنن. لباس گشاد و آستین بلند مشکی پوشید و شلوارک نخودی مورد علاقه اش رو پاش کرد. توی آینه به صورتش نگاه کرد. رد کبودی های هفته پیش از صورتش رفته بود و گوشه لبش فقط کمی زخم بود. حالا که حالش بهتر شده بود، باید مثل همیشه، هفته ای ٢-٣ روز رو به باشگاه میرفت. باید قوای جسمی اش رو حفظ میکرد. خیر سرش پلیس بود.

کوله پشتیش رو برداشت. ناگهان یادش اومد که ماه تموم شده و باید دوباره برای ماه جدید و باشگاه پول پرداخت کنه. دوباره آه کشید. الان فقط یک چیز حالش رو خوب میکرد. سرشو کج کرد و به یوبین پیام داد:

"هی... اینکه من بهت سر نمیزنم دلیل نمیشه تو بهم پیام ندی!

فن‌شینگ کل هفته گذشته برای دیدن یوبین نرفته بود. دلش نمیخواست با اون قیافه داغون و کتک خورده جلوی یوبین ظاهر بشه. ولی الان که قیافه اش درست شده بود، چیزی جلو دارش نبود.

احساس حماقت میکرد!

همون موقع یوبین جوابش رو داد و فن‌شینگ رو از فکر و خیال بیرون کشید:

"فکر کردم سرت شلوغه، مزاحمت نشدم!"

فن‌شینگ پوزخندی زد و زمزمه کرد:

"باید مزاحمم میشدی!"

سپس از ساختمون بیرون رفت و پیاده به سمت باشگاه راه افتاد.

به یوبین پیام داد:

"تو به من فکر میکنی؟"

یوبین جواب نداد.

فن‌شینگ آهی کشید و به یوبین زنگ زد. دوست داشت صدای قشنگ اونو بشنوه.

یوبین جوابش رو داد و درحالی که کمی نفس نفس میزد، گفت:

«سلام شینگ»

فن‌شینگ با کنجکاوی پرسید:

«سلام... چرا نفس نفس میزنی؟»

یوبین گفت:"باشگاه هستم..."

چشمای فن‌شینگ درخشید.

«عه؟... چه باشگاهی؟»

یوبین خندید:

«چیه؟... میخوای سرم خراب بشی؟»

فن‌شینگ کمی ناراحت شد، از نظر یوبین اینقدر آویزون بنظر میرسید؟ لحن شادش رو حفظ کرد:

«نه منم معمولا میرم باشگاه فقط کنجکاو بودم»

یوبین مکثی کرد:

«خب بیا هر شب با هم بریم باشگاه»

آدرس باشگاهی رو برای فن‌شینگ:

𝘗𝘩𝘰𝘦𝘯𝘪𝘹Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon