فنشینگ داشت چسب درد رو به بدنش میچسبوند. شوان گو جدیدا اونو خیلی محکم نمیزد، اما باز هم میزد و زورشم خیلی زیاد بود. آهی کشید. فقط یه هفته دیگه مونده بود. بعد قرار بود به ققنوس ایمیل بزنن. لباس گشاد و آستین بلند مشکی پوشید و شلوارک نخودی مورد علاقه اش رو پاش کرد. توی آینه به صورتش نگاه کرد. رد کبودی های هفته پیش از صورتش رفته بود و گوشه لبش فقط کمی زخم بود. حالا که حالش بهتر شده بود، باید مثل همیشه، هفته ای ٢-٣ روز رو به باشگاه میرفت. باید قوای جسمی اش رو حفظ میکرد. خیر سرش پلیس بود.کوله پشتیش رو برداشت. ناگهان یادش اومد که ماه تموم شده و باید دوباره برای ماه جدید و باشگاه پول پرداخت کنه. دوباره آه کشید. الان فقط یک چیز حالش رو خوب میکرد. سرشو کج کرد و به یوبین پیام داد:
"هی... اینکه من بهت سر نمیزنم دلیل نمیشه تو بهم پیام ندی!
فنشینگ کل هفته گذشته برای دیدن یوبین نرفته بود. دلش نمیخواست با اون قیافه داغون و کتک خورده جلوی یوبین ظاهر بشه. ولی الان که قیافه اش درست شده بود، چیزی جلو دارش نبود.
احساس حماقت میکرد!
همون موقع یوبین جوابش رو داد و فنشینگ رو از فکر و خیال بیرون کشید:
"فکر کردم سرت شلوغه، مزاحمت نشدم!"
فنشینگ پوزخندی زد و زمزمه کرد:
"باید مزاحمم میشدی!"
سپس از ساختمون بیرون رفت و پیاده به سمت باشگاه راه افتاد.
به یوبین پیام داد:
"تو به من فکر میکنی؟"
یوبین جواب نداد.
فنشینگ آهی کشید و به یوبین زنگ زد. دوست داشت صدای قشنگ اونو بشنوه.
یوبین جوابش رو داد و درحالی که کمی نفس نفس میزد، گفت:
«سلام شینگ»
فنشینگ با کنجکاوی پرسید:
«سلام... چرا نفس نفس میزنی؟»
یوبین گفت:"باشگاه هستم..."
چشمای فنشینگ درخشید.
«عه؟... چه باشگاهی؟»
یوبین خندید:
«چیه؟... میخوای سرم خراب بشی؟»
فنشینگ کمی ناراحت شد، از نظر یوبین اینقدر آویزون بنظر میرسید؟ لحن شادش رو حفظ کرد:
«نه منم معمولا میرم باشگاه فقط کنجکاو بودم»
یوبین مکثی کرد:
«خب بیا هر شب با هم بریم باشگاه»
آدرس باشگاهی رو برای فنشینگ:
BINABASA MO ANG
𝘗𝘩𝘰𝘦𝘯𝘪𝘹
Fanfictionكاپل اصلی ییجان(جان تاپ) نویسنده: Imaginary Lilith ژانر: جنایی، عاشقانه، روانشناسی روز آپ: دوشنبه خلاصه: يه پليس به قتل ميرسه، فنشینگ و همكارش جان رو ديوارای خونه اون نوشته های قاتلشو ديدن و ميدونن كه كار كيه يه قاتل زنجيره اي به اسم ققنوس... ✨ ی...