بعد از انحرافی که به سمت محوطه شمالی داشتم، به سرعت به واقعیت برگشتم. با خماری عجیبی بقیه کلاسهامو گذروندم. یه لحظه تو کلاس بودم و لحظهی بعد یه جای دیگه. عجیب بود.
با تموم شدن روز، من همچنان اسیر اون چشمهای آتشینی بودم که به دنیا از پشت مه مشکی رنگی نگاه میکردند.
"اون جادوییه"
نمیدونم چرا ولی این کلمه به شدت روم تاثیر گذاشته بود. وقتی همه کلاسهام تموم شدند و به خودم اومدم، داخل کتابخونه بودم. این دفعه نمیخواستم کتابی بخرم یا چیزی رو جابهجا کنم. میخواستم اون رو با کلماتش بشناسم.
اسم کتابش آناستازیا بود. گزیدهای از اشعارش. با توجه به ویکیپدیا، این اولین کتاب کامل از اشعارش بود. تقریبا یه سال پیش نشر شده بود از اون موقع به عنوان یکی از بهترین کتابهای شعر سال انتخاب شده و چندتا جایزه برده بود. اگه دقیقتر بگم، اون در سن بیست و نه سالگی جوونترین دریافت کننده بورس بود.
کتاب نازک و نسخه چاپیاشو به دست گرفتم.
صفحاتش سفید بود و اشعار با حروف پررنگ مشکی داخلش نوشته شده بودند. همونطور که آهنگ "جین آبی" لانا تو گوشم پخش میشد صفحاتشو ورق زدم.
انگشتهامو روی حروف برجسته اسمش روی جلد کشیدم.
کیم تهیونگ.
تهیونگ، پروفسور سیگاری چشم مشکی.این طرف فروشگاه تقریبا خالی بود.
چند نفر جلوی قفسه کتابهای تخیلی که سمت چپ قرار داشت ایستاده بودند و تقریبا پشت راه پله بزرگ و ستونهای آجری دو طرفش پنهان شده بودند.
مطمئن از محوطه خالی دورم، کتاب رو به سمت بینیام آوردم و ورقات تمیز و تیزشو بو کردم. نفس عمیقی کشیدم و به طور عجیبی بوی گرم دود رو همراهش حس کردم. خودمو با ریتم آهنگی که داخل گوشم پخش میشد و حرارتی که درون ستون فقراتم پیچیده بود تکون دادم.
کمی مونده بود ناله کنم که چشمهامو با وحشت باز کردم.
اونجا بود، انگار که توسط تصورات خودم سحر شده باشم. چشمهایی که امروز تسخیرم کرده و همه جا دنبالم اومده بودند، حالا نگاهم میکردند و آروم از روی کتابی که نصف پایین صورتم رو پوشونده بود پایین میاومدند.
داخل شکمم، درست پشت ناف احساس کشش میکردم. انگار یه نفر حلقه نقرهای رنگی که پیرسینگ کرده بودم رو میکشید. گلومو صاف کردم و کتاب رو پایین آوردم، هندزفریامو بیرون کشیدم :
_ عاشق بوی کتابم.به نظر نمیرسید حرفمو باور کرده باشه. نگاه خیره و متفکرش باعث میشد متوجه لباسهای لایه لایهای که پوشیده بودم بشم. متوجه حرارتی که بهم منتقل میکردند.
![](https://img.wattpad.com/cover/343688846-288-k712411.jpg)
VOCÊ ESTÁ LENDO
One_sided | یک طرفه
Romance📌𝐓𝐫𝐚𝐧𝐬𝐥𝐚𝐭𝐢𝐧𝐠...📌 Summary | خلاصه کیم سوکجین پسر هجده سالهایه که تموم عمرش عاشق برادر ناتنیاش بوده. با این حال سوبین نمیخواستش، دوستش نداشت و بعد از سواستفاده ازش ترکش کرد. سوکجین برای فرار از احساساتی که خوره روح و ذهنش بود به شهر دی...