میدونستم باید خودمو کنترل کنم.میدونستم. تقصیر اون نبود که دلش میخواست از اینجا فرار کنه. تقصیر من بود. کسی که همه چیز رو خراب کرده بود.
ولی لعنت بهش! مگه نمیبینه چقدر عاشقشم؟ مگه نمیبینه چقدر ترک کردنش نابودم میکنه؟ و اگه من رو دوست داره، چطور میتونه این کار رو باهام بکنه؟
اون دوستت نداره.
_ تهیونگ، من....
یه قدم جلوتر رفتم.
_ بهم بگو دارم کجا رو اشتباه میرم. ازم چی میخوای؟ باید چکار کنم که پیشم بمونی؟ چون حاضرم هر کاری بکنم؟دستم رو به سمتش دراز کردم و بازوشو گرفتم.
با تماس دستم، بدنش لرزید و داخل خودش جمع شد، خشم، ترس، غم داخل وجودم جوشید.
اون نمیتونست ترکم کنه. نمیتونست. نمیتونست تنهام بذاره.
_ میدونم که قبلا باهات مثل یه عوضی رفتار میکردم، ولی الان تغییر کردم. بگو ازم چی میخوای و من همین الان بهت میدمش. فقط... نرو.
کلماتم درست بودند، ولی لحن حرف زدنم کاملا اشتباه بود. همه چیز حس بدی بهم میداد. تاریکی و سکوت محیط، اینکه یه حوله دور کمرم بسته بودم و التماس میکردم که بمونه. اینکه هدلی بیحرکت ایستاده بود و نگاه چشماش... مشخص بود که احساس میکرد گیر افتاده.
گیر من.
زمزمهوار گفت :
_ میخوام دست از سرم برداری.انگشتهای وحشتزدهام محکمتر دور بازوش حلقه شدند.
_ نه. نه، بر نمیدارم. من واسه خودمون میجنگم. من به قولم عمل میکنم چون دوستت دارم.
با لحن اتهام آمیز گفته بودم. کلمات طوری از بین لبهام جاری شده بودند که انگار تلاش میکردند برای موندن قانعش کنند.
_ منم ازت همچین چیزی نمیخوام. فقط بذار برم.
دوباره حرفش رو تکرار کرده بود، با این تفاوت که لحن التماس آمیزش قدرت تموم جهان رو به دست داشت. فشار انگشتام کم شد و دستم بیحس کنارم افتاد.
اون داشت ترکم میکرد.
اون. داشت. ترکم. میکرد.
پشت چشمهام سوخت. آب دهنم رو به سختی قورت دادم. هدلی متوجه حالم شد و دستشو بلند کرد و روی گونهام گذاشت. دستمو روی دستش گذاشتم، انگار که میتونستم به طور فیزیکی نگهاش دارم.
با صدای لرزونی گفت :
_ نمیخوام بهت آسیبی برسونم._ پس نرو، بهت نیاز دارم.
سرشو با ناراحتی تکون داد.
_ منم فقط به کمی زمان نیاز دارم. لطفا.من به خاطر اون بیخیال همه چیز شده بودم. هر چیزی که واسم ارزش داشت حالا از بین رفته بود. من به قولم عمل کرده بودم و هدلی رو اولویت زندگیم قرار داده بودم. پس چرا اون نمیتونست همین کارو کنه؟ چرا نمیتونست من رو متقابلا دوست داشته باشه؟
![](https://img.wattpad.com/cover/343688846-288-k712411.jpg)
ESTÁS LEYENDO
One_sided | یک طرفه
Romance📌𝐓𝐫𝐚𝐧𝐬𝐥𝐚𝐭𝐢𝐧𝐠...📌 Summary | خلاصه کیم سوکجین پسر هجده سالهایه که تموم عمرش عاشق برادر ناتنیاش بوده. با این حال سوبین نمیخواستش، دوستش نداشت و بعد از سواستفاده ازش ترکش کرد. سوکجین برای فرار از احساساتی که خوره روح و ذهنش بود به شهر دی...