چرا خطهای گوشه دهنش جمع شده بودند؟ چرا چشمهاش از دلشکستگی برق میزدند؟
دستهاشو مشت کرد. در واقع، کل بدنش رو منقبض کرد.
بالاخره با لبخند غمگینی گفت :
_ آره، من چه کوفتی درباره عشق یکطرفه میدونم؟اوه خدایا، حرف اشتباهی زده بودم؟ نکنه ازدواجش مشکل داشت؟
من همیشه میدونستم که ازدواج یه موضوع سیاه سفید نیست. مامانم در حال حاضر با شوهر سومش زندگی میکرد و من با گذشت این چند سال متوجه شده بودم اون همیشه بیدردسر ازدواج میکرد. نه عشق و نه شهوتی در میون بود. به نظرم اینجور ازدواجها مستحق شکست خوردن بودند.
ولی نمیتونستم به تهیونگ اینطوری فکر کنم. نمیتونستم درباره این شاعر احساساتی چیز دیگهای به جز عاشق همسرش بودن فکر کنم و عشق همیشه کافی بود، مگه نه؟ باید میبود. چون اگه نبود، پس چه چیزی توی این دنیای بزرگ و وحشتناک مقدس به حساب میومد؟
یکدفعه، از ناکجا آباد فکری به سرم زد.
_ صبر کن، تو دیدی؟ تو از اون طرف بار دیدی که من از نوشیدنی هیون سو خوردم؟ داشتی... ؟_ داشتم چی؟ نگاهت میکردم؟
با نگاه جدی و خیرهاش میخکوبم کرد.زبونمو روی لبهای خشک و ترک خوردهام کشیدم.
_ آره؟
فقط من اینجوری تصور میکردم یا واقعا جلوتر اومده بود؟سرشو خم کرد، چشمهاشو به نگاه گیجم دوخت و این لحظه رو پر از حس نزدیکی کرد.
_ آره؟
با حالت کشداری ادامه داد :
_ نگاهت میکردم. در واقع، نمیتونستم دست از نگاه کردن بردارم.چطور به اینجا رسیده بودیم؟ چطور از تیکه انداختن و بحث کردن به این... مکالمه رسیده بودیم؟ بدنم حس و حال عجیبی گرفته بود، وحشت زده و تحریک شده. قطرات عرق روی ستون فقراتم جاری شد و حرارت به نیم تنه پایینم هجوم برد.
_ چ...
کلمات داخل دهنم خشک شده بودند. نمیتونستم... نمیتونستم هضمش کنم، اینکه داشته بهم نگاه میکرده و این اتفاق دو بار افتاده بود، یکبار توی کتابفروشی و حالا هم اینجا.
ترکیب خطرناکی از احساسات داخل قفسه سینهام پیچید. نمیتونستم همهاشونو درک کنم، ولی فقط میدونستم که ترسیده بودم.تهیونگ زد زیر خنده.
_ نوجوونا. چقدر از نوجوونا متنفرم.
زمزمه کرد :
_ باید قیافهاتو میدیدی.عصبانی غریدم. تموم مدت داشت مسخرهام میکرد.
دوباره غریدم. قلب خشمگینم گفت : ازش متنفریم. موافقت کردم : آره هستیم.
تهیونگ با چشمهای سرگرم نگاهم میکرد و همین باعث میشد بیشتر عصبانی بشم. نفسی گرفتم، همونطور که خیره نگاهش میکردم پای راستمو بلند کردم و محکم روی پاش کوبیدم.
![](https://img.wattpad.com/cover/343688846-288-k712411.jpg)
VOCÊ ESTÁ LENDO
One_sided | یک طرفه
Romance📌𝐓𝐫𝐚𝐧𝐬𝐥𝐚𝐭𝐢𝐧𝐠...📌 Summary | خلاصه کیم سوکجین پسر هجده سالهایه که تموم عمرش عاشق برادر ناتنیاش بوده. با این حال سوبین نمیخواستش، دوستش نداشت و بعد از سواستفاده ازش ترکش کرد. سوکجین برای فرار از احساساتی که خوره روح و ذهنش بود به شهر دی...