[YoU]
تمام اشک ها، درد ها ،کابوس ها ،لبخند ها و رویا ها از روزی یا در واقع لحظه ای آغاز شدند که نگاهم ،مهمانِ شبِ چشمانت شد .چشمانی سیاه و عمیق ،پر از حرف، پر از احساس ... دقیق در خاطرم هست زنگ اول بود، ریاضی داشتیم، درسی که بی شک مورد علاقه ی کسی نبود .. جز تو ! البته که متفاوت بودی .. معلم پرسید چه چیزی در پاییز مورد علاقتونه؟ همه برای چند ثانیه در افکاراتشون غرق شدن مریم جواب داد : تولدم. آناهیتا گفت:صدای خش خش برگا. زهره با ذوق بلند شد و گفت: دیدن همکلاسی هام. من با لبخندی محو جواب دادم : خیس شدن زیر بارون. ناهید گفت :هیچی. نوبت تو رسیده بود با وقار همیشگی ات بلند شدی و با صدایی رسا رو به کلاس پاسخ دادی : بوی نارنگی های ترش و سبزرنگِ فصل پاییز زیر قطره های ملایم بارون بر روی نیمکتی چوبی. حتی مورد علاقه هایت هم خاص بود . دلپذیر بود. رویایی بود . همون جا متوجه شدم چقدر فرق داری با باقیِ افراد .
من ردیف اول رو برای نشستن انتخاب کرده بودم و تو چند صندلی عقب تر در ردیف وسط نشسته بودی. هربار برای دیدنت سرم را برمیگردوندم و غرولند های معلم را به جون میخریدم! تو آروم و ساکت بودی .. گاهی هم شلوغ و پرهیجان .. دلنشین بودی. غم بودی. خردسال بودی. لبخند بودی. لیموناد بودی. تو همه چیز بودی.. تمام چیزهای خوب بودی.. و البته هنوز هم هستی!!!
تمام حرف ها و لبخند هایت در ذهنم حک شده بودند . دروغ چرا گاهی ازت تنفر پیدا میکردم اما.. قسم میخورم بیشتر از چند دقیقه طول نمیکشید و پشیمان میشدم.
سه ماه گذشت..
شنبه ای دیگر رسید.. زنگ سوم !
انشا داشتیم.
از علاقه ای که به نویسندگی داشتی خبر داشتم. از ذهن خلاقت.. از قلم خوبی که داشتی.. همه ی این هارا میدانستم و منتظر نشسته بودم تا نوبتت شود و بتوانم نوشته ات را با صدای خودت بشنوم.
تو میتوانستی دریا باشی. ماهی گُلی باشی. صحرای یاس باشی. بوی جوهر خودکار باشی. جشن و پایکوبی باشی یا حتی میتوانستی معما باشی. اما! قسمت بود تمام این ها ترکیب شوند و یک انسان پدید بیاید.
شش ماه مانند برف و باد گذشت. زمستان سر رسیده بود . برفی رویایی از صبح مشغول باریدن بود. بالاخره زنگ را زدند و بچه ها با شادی ای وصف نشدنی به سمت حیاطی که سفید و یخ زده بود می دویدند. من نیز همراه انها پله هارا یکی یکی پایین می آمدم تا به برف برسم.. تا در آن هوای سرد روی سکوی طوسی رنگی که گوشه ی حیاط قرار داشت بنشینم.. دستانم یخ زده بود و صورتم سرخ شده بود. نیامدی. صدای همهمه گوش هایم را سوراخ کرد. نیامدی. موهای کوتاهم خیس و فر شد. نیامدی. زنگ تمام شد و تو نیامدی.. نمیدانم چرا.. شاید سرما را دوست نداشتی.. شاید برف را دوست نداشتی و یاا شاید شلوغی را دوست نداشتی.
بگذریم. سال به پایان رسید و نامه ی من نیز همینطور.
شاید باز برایت بنویسم!
YOU ARE READING
ای کاش هایِ یـک غرق شده!
Mystery / Thrillerمرا تصدیق کنی یا انکار، مرا سرآغازی بپنداری یا پایان، من در پایانِ پایانها فرو نمیروم. مرا بشنوی یا نه، مرا جستجو کنی یا نکنی، من مردِ خداحافظی همیشگی نیستم. باز میگردم؛ همیشه باز میگردم