آوا: چمدونم و تحویل گرفتم و کوله پشتی سبز آبیمو رو شونم جا به جا کردم و دور و بر فرودگاه رو آنالیز کردم
با ندیدن شخص مورد نظرم آهی کشیدم و گوشیمو از جیب شلوارم در آوردم تا یه بار دیگه عکسشو نگاه کنم
چشم آبی موهای بلند بلوند
زمزمه کردم: هنوزم زیادی آشنا به نظر میاد
-خانوم موسوی؟
به طرف کسی که صدام میکرد برگشتم، خودش بود
همون چشما و موها با کت جین و شلوار کارگو
دیگه مطمئن شدم قبلا دیدمش اما نمیدونم کجا...
لبخند زدم: خودمم
اون که از وقتی سمتش برگشته بودم با اخم ریزی داشت نگاهم میکرد ناباور پلک زد و زمزمه کرد:-تو...
ابرو بالا انداختم: آوا موسوی هستم کارآموز جدید
دستمو دراز کردم سمتش
اما اون بی توجه به دستم با لبخند موهامو بهم ریخت: -اوه چه مودب
چمدونم و از دستم کشید و جلوتر راه افتاد: - دنبالم بیا آوا
و تا به خودم بیام راهشو کشیده بود رفته بود
یکم طول کشید تا خودمو جمع و جور کنم و دنبالش بدوعم از سالن بزرگ و شلوغ فرودگاه خارج شدیم
هنوزم داشتم دنبالش میدوییدم
لعنتی چطور انقدر تند راه میرفت
همینطور که دنبالش میدوییدم کیفمو دنبال اسپری میگشتم
آسم لعنتی...
با وایسادنش کنار یه ماشین منم وایسادم
با نگرانی نگاهم کرد: آسم؟
نفس نفس میزدم پس فقط به تکون دادن سر اکتفا کردم
آهی کشید و کولمو از رو شونم برداشت و کنار چمدونم تو ماشین گذاشت : -سوار شو
بدون هیچ حرفی راه افتاد
همه ی مردم اینجا انقدر سردن؟
گوشیمو از جیبم در آوردم
نازلی یه تکست بلند بالا حاوی قربون صدقه واسم فرستاده بود و ازم خواسته بود وقتی رسیدم بهش زنگ بزنم
زیر چشمی به دختر گریجو که اسمشو یادم نبود نگاه کردم
به نظر میومد فکرش درگیر چیزیه
این همینجوریشم انگار ازم بدش میاد
همینم مونده جلوش زنگ بزنم و واسه نازلی لوس شم
گوشیمو کنار گذاشتم و از به خیابون خیره شدم
آخرین بار کی اینجا بودم؟
یادم نبود شاید سه یا چهار سالگی
چیز زیادی یادم نمیومد فقط یه سری خاطره محو و تار تو سرم هست
مامان....بابا....کلمه هایی که واسم بی معنی شده بودند بغضم و قورت دادم
چشمام و بستم و به پشت صندلی تکیه دادم.
بعضی وقتا دلم میخواد غیب شم انگار که هیچوقت وجود نداشتم
KAMU SEDANG MEMBACA
Grigio
Acakآوا طراح لباس تازه کاری که طرحاش اتفاقی دست مانیا، صمیمی ترین دوست لیا می افته این طرحها انقدر فوق العاده بودن که مانیا نتونست جلوی خودشو بگیره و اونا رو برای لیا، که پدرش صاحب یه کمپانی بزرگه می فرسته آیا از طرحا خوشش میاد و به آوا بورسیه میده تا...