EP1:دعوا

345 27 1
                                    

تهیونگ؟کیم تهیونگ؟" آقای کوالسکی معلم تاریخمون گفت ما همه سرمون رو به سمت صندلی خالی پشت اتاق چرخوندیم"باز غایب،چه سوپرایزی!"
تهیونگ شاید دوبار در هفته حداکثر سه بار به کلاس میومد اما حتی وقتی به مدرسه میومد یا سرش با دوستاش گرم بود یا می خوابید.
اون به پسر بد مدرسه شهرت داره
با دختر هایی قرار میزاره که پارتی های بی پایان برگزار می کنن و کار های جسورانه انجام میدن و کار دیگه ای جز سرگرمی ندارن
اون پسر های بد و کلیشه ای هستن که توی فیلم ها و رمان ها میخونید،خب....تهیونگ هم مثل اون هاست
بهتون چند تا راهنمایی میکنم که بفهمید چطوریه مثلا:
کیم تهیونگ پسر اسرار آمیز با موهای مشکی زیبا ، چشمای کشیده و قهوای و زاویه فکی که انگار میتونه یک چوب رو به صورت تقارن نصف کنه، بینی و ابرو های خوب ؛اون فقط از سر تا نوک پا دراز میکشه ،کار هاش رو سریع عمل میکنه که خیلی سر کشی و نادرست عه ،احتمالا مشکلات خانوادگی داره.
سوال اینجاست که چرا انقدر بد رفتار میکنه حتما منتظر یه دختر کوچولوی معصومه که بیاد و راه درست زندگی کردن رو نشونش بده
اما چرا خودش ،خودش رو هدایت نمی کنه؟
زیر لب ازش غر غر می کردم
"جئون جونگ کوک...مثل همیشه حاضر"
آقای کوالسکی لبخندی زد و دستش رو روی شونم گذاشت و تکون کوچیکی بهم داد
درسته من میدونم که در مورد چی فکر می کنید ولی بزارید جلوی افکارتون رو بگیریم ،احتمالا فکر می کنید که(وای اون پسر بچه مثبت درس خون قراره پسر بد و فریبکار رو عوض کنه)

اشتباهه

نادرسته

غیر ممکنه

احتمالا شما اینجورید که (نه،امکان نداره) اما متوجه ی این موضوع بشید.
درسته من یه شاگرد درس خون و سر سخت و سخت کوش ام و اهل مطالعه ام،اما هیچ راهی وجود نداره که منو کیم تهیونگ باهم باشیم
اولن اون تو کلاس نیست و درس نمی خونه ثانین بین منو و اون فقط من تو کلاسم!
کسایی که فکر میکنن من آروم،آروم با گذر زمان عاشقش میشم باید بگم سخت در اشتباهید
من جئون جانگ کوک هستم،شاگرد اول و خوب مدرسه که از بدی ها دوری میکنه و قراره همه چیز به همین شکل باشه و به همین شکل بمونه

***

"جونگ کوک!"صدای فریاد آشنایی به گوشم رسید.اون سانمی بود بهترین دوستم
بدو بدو توی راهرو میدوید به من رسید و محکم بغلم کرد نفسم بالا نمی یومد "سانمی!"اون با اینکه خیلی قدش کوتاه بود اما منو به راحتی داشت خفه می کرد
"بله کوکی؟"نگاهش رو بلند کرد با اون چشمای کمی کشیده و قهوه ای تیره داشت پشت سر هم پلک میزد.لبخند پهنی روی لب های به رنگ گلش می رقصید و تکه هایی از موهای فرش که روی صورتش ریخته بود رو کنار میزد
"دویدن توی راهرو،این خلاف قوانین مدرسس" این رو گفتم.دهنش از تعجب باز موند منو ول کرد و چند قدم رفت عقب
"واقعا کوکی؟"با حالت ناراحتی تمسخر گفت" من یه بغل پر از عشق برات جمع کردم و بهت دادم بعد این جوابته؟"
لحظه ای مکث کرد و دست هاش رو دو طرف باسنش گذاشت وبا تمسخر و صدای اغراق آمیز داشت ادای منو در می آورد" دویدن توی راهرو،این خلاف قوانین فاکی مدرسس!"
چشمام رو ریز کردم" فحش نده!"آروم گفتم.
قبل از اینکه دستش رو روی شونم بزاره دهنش باز موند "تو خوش شانسی که دوست دارم"آروم زمزمه کرد و من فقط لبخند زدم
شروع به راه رفتن توی راهرو میکردیم و درمورد امتحان انگلیسی حرف میزدیم که چقدر سخت بود اما مطمئنم که هردومون A میگیریم،آره ما از این نوع آدما بودیم.
منو سانمی از دوران راهنمایی دوستیم،هردو مون شاگرد اول بودیم اما هر سال تغیر میکرد.مثلا من شاگرد اول میشدم و اون شاگرد دوم و سال دیگش بلعکس. اما ما از قصد این کار رو نمی کردیم،ما مثل چی درس میخوندیم تا بتونیم برای هم الگوی دوستی بهتری باشیم و برای این حفظ الگو بودن از هم ممنونیم
"اوه،راجب رسوایی جدید مدرسه شنیدی؟"وقتی وارد کافه تریا شدیم پرسید
"نه نشنیدم ،چه خبره؟"یه سینی برداشتم و یه بشقاب که حدس میزدم اسپاگتی با کوفته باشه رو برداشتم" تهیونگ رو میشناسی دیگه؟ همون پسره تو کلاستون"
"منظورت همون پسری که هیچوقت تو کلاس نیست؟" با تمسخر گفتم
"درسته!اون...." وسط حرفش پریدم "ترو خدا نگو که میخوای مثل دخترای مدرسه باهاش باشی"من پیچیدم و قبل از این که سیب رو گاز بزنم و بخورم به پیراهنم مالیدم
سانمی دوتا قاشق و چنگال برای منو خودش آورد و قبل از اینکه رو میز بشینیم به دور رو برش نگاه کرد"ایشش..معلومه که نه"دماغش رو چین داد "من تو کار پلی بوی(play boy)ها دخالت نمی کنم، درظم اگر هم بهش علاقه مند بشم درمورد اون همچین فکری نمی کنم"
"فکر نمی کنی؟"یه ابروم رو دادم بالا
"شنیدم که اون در حال کار های خاک برسری با یه پسر توی رختکن پسر ها بوده که مچش رو گرفتن"
"با پسر؟ "سرش رو تکون داد
"با پسر!"ادامه داد "میگن که با لوک همون که قبلا جایگزین کاپتان فوتبال بود،این کارو کرده
"خوشبختانه نمی دونه به جنس موافق علاقه دارم"آروم گفتم" البته شاید همه ی اینا شایعه باشه ،مردم فقط دنبال توجهن"
"اما همون مردم میگن که برای تهیونگ ساک..."سانمی به طور تصادفی به کسی بر خورد و آب رو سینیش چپ شد روی کفش اون شخص ریخت
"من ...خیلی..متا..." حرف زدنش رو متوقف کرد فهمید دختری که رو به روش وایساده دیزی عه.یکی از قلدر های مدرسس .
اون دختر هایی زیبا تر از سانمی انتخاب می کرد البته از نظر خودش،گفته که هر کی براش یه چیز بامزه تعریف کنه باهاش قرار میزاره.این نکته هم گفتم که کاپیتان اصلی تشویق کننده ها است؟
واو،من واقعا توی کلیشه ی مدرسه ای زدگی میکنم.
"داری سر به سرم میزاری؟"
دو تا از دوستای صمیمیش که همیشه پشت اون راه میرفتن و حوصله ی یاد گیری اسمش رو نداشتم با دهن باز و چهره ای شوکه به سانمی نگاه می کردن
"من ندیدمت!" با لحن آرومی گفت
"میدونی قیمت این کفش ها چنده" دیزی باصدای مثلا خفنش حرف میزد "البته کسی به فقیری تو نمی دونه" سانمی از خجالت لب هاش رو جمع کرد و گونه هاش سرخ شد
"دیزی این فقط آبه" یه قدم اومدم جلو "خشک میشه"
جوری غر غر می کرد که تازه متوجه ی حضور من شد یه نگاه بهم کرد و پوز خندی زد"ممنون که از کسی که این زهر رو بهم پاشیده دفاع میکنی اما این کوچولوی لاغر و ضعیف وقتی نمی تونه حرفی بزنه کار ساز نیست"
من اخم کردم
"او عزیزم کار خیلی اشتباهی کردی"سانمی با حالت عصبی گفت"کوکی گوشواره هام رو نگه دار"
اون گوشواره هاش رو روی سینی من گذاشت و وقتی شروع به دعوا کردن یه دقیقه خشکم زد .همه شروع کردن به جمع شدن و فیلم گرفتن درحالی که من سعی داشتم جداشون کنم اما دیزی تصمیم گرفت کثیف بازی در بیاره و آب سیبی که برای خودش بود رو توی صورت سانمی پاشید
همه ساکت موندن وقتی که قطرات اب سیب از رو چونه ی سانمی می ریخت"اوپس" دیزی نفسی بیرون داد و نزدیک سانمی شد و دستی رو دهنش کشید "این فقط آب سیبه،درسته؟ خشک میشه"

سانمی داشت دیوونه میشد،نه،فقط عصبانی بود
عصبانیت از چشماش شعله ور شد و می تونستم بگم که چند ثانیه دیگه با ساید روانی سانمی آشنا میشیم
اما درست قبل از اینکه کاری بکنه،یه نفر دستش رو گرفت و به سمت خودش کشید .بشقاب اسپاگتی و کوفته ی روی سینی منو برداشت و ریخت روی موهای دیزی.
وقتی که سس اسپاگتی رو سرش چکه می کرد، چشم هامون از شوک زیاد گشاد شد،رشته های اسپاگتی روی سر و شونه اش آویزون بود. اون نفس عمیقی میکشید انگار دنبال اکسیژن بیشتری بود که بلند جیغ بکشه کافه تریا پر از حرف و همهمه شد و همه به مقصر این کثیف کاری که برای دیزی درست کرده بود نگاه کردن.همه ما از دیدن اون مقصر شکه شدیم حتی بیشتر از اتفاقای این چند دقیقه
"اوپس" تهیونگ پوزخندی زد ، بشقاب خالی اسپاگتی رو تو دستش نگه داشت" این فقط اسپاگتیه.درسته؟"

امیدوارم که تا اینجا لذت برده باشید
این اولین فیکی هست که تو واتپد مینویسم
لطفا همایت کنید😊

Y.O.L.OWhere stories live. Discover now