.P̶A̶R̶T̶.3̶

978 122 22
                                    

هلوو بچ.
نمیخواستم بزارم تا شرطا برسه ولی فقط به خاطر روی گل جونگ کوک به خاطر اینکه آهنگ به اون خوشگلی و ام وی خوشگل تر داد بیرون اومدم و گذاشتم .

پس بریم شروع کنیم ولی خواهشا حمایت کنید آخه ۱۵ تا ویو بعد شیش تا لایک 😐

___________
چیزی که میدید رو باور نمی‌کرد.
پدرش کسی که همیشه حمایتش کرده بود.
بهترین هارو براش فراهم کرده بود.
کسی که بعد از مادرش همه حواسش به تهیونگ بود.
الان جلو چشماش با خونه خودش غرق بود.

با ناباوری به صحنه روبه روش نگاه می‌کرد.
کوک به سمت تهیونگ رفت و بازوهای صاحب جذابش رو بین دستاش گرفت.
سرش رو که به سمت پدره خونیش بود رو به طرف خودش برگردوند و گونش رو بوسید.
خواست حرفی بزنه که با حرف تهیونگ ساکت شد.
+کوک اون پدره منه که تو خونه خودش غرقه؟
بگو اون نیست.
بگو این صحنه یه دروغ محضه.
خواهش میکنم.
با چشمای اشکیش به کوک خیره شد.
حال کوک هم چندان تعریفی نداشت.
اولین روزی که به عمارت تهیونگ اومده اینطوری براشون رقم خورده‌؟
ازین بدتر نمیشد!
گونه تهیونگ رو بوسید و دستش رو تو دست خودش گرفت.
_تهیونگی آروم باش!
ازت خواهش میکنم آروم باش.
آره پدره تو هست ولی..
با حرف تهیونگ دوباره حرفش تو دهنش ماسید.
+ولی چی؟
لعنتی پدرم جلو چشمام داره جون میده.
من...
با سرگیجه ای که یهو به سراغش اومد دست کوک رو محکم چنگ زد و رو زمین افتاد.
آخرین چیزی که دید جونگ کوکی بود که به سمتش اومد با داد اسمش رو صدا کرد.
و بعد تاریکی مطلق.
.
.
.
"یه هفته بعد"
یه هفته ای مراسم پدر ته بود و امروز آخرین مراسم برگزار شده بود.
الان هم بعد از ناهاره و  تهیونگ خوابیده بود.
البته جونگ کوک رو هم بغل کرده و خوابیده.
تو این یه هفته هردقیقه کنار ته بود و حال بدش رو شاهد بود.
این یه هفته براشون مثل جهنم گذشت تهیونگ درگیر کارای مراسم بود و کمتر به کوک توجه میکرد پس مطمینا برای کوک خیلی سخت گذشت این یه هفته.
به هر حال تهیونگ تنها کسیه که بعد از ۹ سال بهش محبت کرده.
حق داره بهش زود وابسته بشه و بابت بی توجیهیش ناراحت بشه.
+جونگ کوک!
با صدای تهیونگ که بیدار شده بود از فکر و خیال دراومد و به ته نگاهی انداخت.
+به چی فکر میکنی توله خرگوش؟
کوک با خجالت لبش رو گاز گرفت و سرش رو تو گودی گردنه تهیونگ برد.
_به این که تو تنها کسی هستی که بعد از۹سال بهم محبت کردی!
میشه همیشه کنار کوک بمونی؟
تهیونگ نگاهی به وروجکش که وقتی به هوش اومده بود اولین کسی که دیده بود خرگوش کوچولویی بود که از نگرانی داشت مثل ابر بهار گریه میکرد واسش، نگاهی انداخت و سرش رو بوسید.
+میدونی توله؟
توام تنها کسی هستی که بعد۱۰ سال آرومم کردی.
توله میخوای برات تعریف کنم گذشته ام رو؟
اینطوری بیشتر باهام آشنا میشی!
توام باید تعریف کنی!
کوک سری تکون داد و مشتاق به ته خیره شد.
با نفس عمیقی شروع کرد تعریف کردن:
+توله قشنگم من الان ۲۴ سالمه.
وقتی ۱۰ سالم بود مادرم فوت کرد.
برادرم یه سال بعدش به خاطر تحصیل رفت خارج.
پدرم شغلش مافیا بود.
همیشه کنارم بود ولی هیچ وقت نمیتونست مثل مادرم مهربون باشه باهام.
رفتارش خوب بود ولی خوب هیچ کسی جای مادر نمیشه!
وقتی به ۱۶ سال رسیدم پدرم شغلش رو بهم یاد داد تا جانشینش بشم.
وقتی به ۲۰ سال رسیدم پدرم من و رئیس کرد و برادرم رو رئیس دوم.
یعنی جفتمون یه طورهایی رییسیم.
پدرم تا الان دیگه کاری نداشت خونه نشین بود.
من از همون بچگیم میگرن داشتم الان هم تا کمی عصبانی میشم میگرن لعنتی عود میکنه‌.
_اوه یعنی اون موقع سر درد داشتی که بیهوش شدی؟
ته سری تکون داد که دوباره کوک پرسید
_ته ته من الان هایبرید هستم تو چی هستی؟
ته تکخندی کرد و با شیطنت گفت:
+به نظرت چی هستم که همه ازم میترسن؟
کوک کمی فکر کرد وقتی به نتیجه ای نرسید گفت:
_چه بدونم همه از یونگی هیونگ هم میترسن خو.
ته دوباره خنده ای کرد و گفت:
+کیوتممم.
هایبرید کوچولو من خون آشامم.
کوک هین ذوق زده ای کشید و گفت:
_دندونات و ببینمم.
ته با خنده دندون نیش هاش رو بیرون آورد و به کوک نشون داد.
کوک دوباره با ذوق خندید و به دندون های ته دستی زد.
ته با شیطنت پخی کرد که کوک به عقب پرت شد.
_هیننن..ته تههههه بدجنس.
ته خنده ای کرد و کوک رو تو بغل خودش گرفت و بعد از بوسیدن گونش گفت:
+دورت بگردم.
تعریف نمیکنی توله من تو گذشته چیکارا میکرد؟
کوک با ناراحتی کمی که تو چهرش معلوم نبود شروع کرد تعریف کردن گذشته سختش.
_من الان ۱۷ سالمه وقتی ۸ سالم بود مادرم رو..
امم چطور بگم؟
ته ته؟
ته که تا اون موقع ساکت بود سری تکون داد و گفت:
+جان دل تهیونگ عزیزدلم؟
کوک با کمی مِن مِن گفت:
_از من متنفر نمیشی؟
ته با تعجب گفت:
+برای چی باید از پسر کوچولوم متنفر بشم توله؟
_آخه... مادرم رو پدرم کش.. ت..کشته.
ته بلند گفت:
+یعنی چی؟
تو تا الان پیش یه قاتل بودی؟
نمیتونستی با پلیس تماس بگیری؟
چطوری اومدی بیرون از اونجا؟
کوک با کمی ترس  از صدای بلند تهیونگ گفت:
_آره ت.تا الان پیشش بودم ولی.. نمیتونستم به پلیس بگم هیچ تلفن و گوشی اونجا نبود.
همرو برداشته بود که به هیچ جا نتونم تماس بگیرم.
با لوسی ادامه داد:
_ته ته من و فروخته !
تهیونگ دیگه ازین بیشتر نمیتونست متعجب بشه.
+کوک واقعا فروختت؟ به کی برا چی؟
_قمار باز بود من و شرط گذاشت و باخت.
و البته از قسط باخت.
و با گریه اضافه کرد:
خیلی عوضیه تاتا.
تهیونگ کوکی که به گریه افتاده بود رو بیشتر تو بغلش گرفت و محکم فشار داد.
تاحالا همچین حسی نداشت.
واقعا کوک براش خاص بود.
دوسش داشت با تموم وجودش مهم نیست که تازه دو هفته یا کمتر باهم دیدار داشتن همو دوس داشتن.
تو گوشش شروع کرد حرف زدن:
+آروم باش خرگوش کوچولوم!
هیچ وقت قرار نیست دیگه با اون عوضی تنها بشی!
ددیت یه مافیا بزرگه.
کوک با شنیدن کلمه"ددی" با خجالت لبش رو گازی گرفت و بیشتر سرش رو تو گردن تهیونگ فرو برد.
+عشق من!
مطمئن باش هیچ وقت قرار نیست دستام رو از دورت باز کنم.
هیچ وقت قرار نیست تن ظریفت از بغل من در بیاد بیرون.
توله همیشه کنارمی مطمئن باش.
کوک با خجالت کمی و شیطنت زمزمه کرد.
_ممنون ددی.
و ما قیافه شوکه تهیونگ رو داریم و خنده شیطنت آمیز کوک رو.

______________

بچه هاااااااااااااااااااا این بچه غیر قانونیه واقعااا

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.

بچه هاااااااااااااااااااا این بچه غیر قانونیه واقعااا.

دید متن آهنگ رو؟
میگه مهم نیست چی بشه من هرشب بفاکت میدم خوب ودفففف.

بعد..... اصلا ولم کنید.

حمایت نکنید من میدونم و شما آنقدر دیر آپ میکنم اونجاتون بسوزه.

ولی خوب شرط و کمتر میگم.
ووت:۱۲+
کامنت:۲۰+
آقا هرکی یه ووت میده درست ولی دوتا کامنت بزارید نفری میدونی چنتا میشه دوس ندارید بگید آپ نکنم برا دیوار که ننوشتم.
خودم جر میدم ایده میزنه به سرم مینویسم بعد شیش تا ووت پنج تا کامنت اونم با جوابای خودم.
تا این شرطا نرسه خبری از آپ نی خود دانید.
فیک میخواید کمک کنید شرطا برسه نمیخواد هم بگید پاک کنم.

اصلا باهاتون قهرم بای.

M̶o̶r̶p̶h̶i̶n̶e̶Donde viven las historias. Descúbrelo ahora