.P̶A̶R̶T̶.1̶6̶

326 48 53
                                    

*یک ماه و نیم بعد*
با عصبانیت  از صندلی بلند شد طوری که صندلی افتاد و صدای بدی ایجاد کرد.
+یعنی چی آخه جیمین میفهمی چی میگی؟
جونگ کوکم نه امگا هست نه دختر که قابلی..
حرفش با گرفته شدن دهنش توسط جیمین نصفه موند و با تعجب به جیمین نگاه کرد.
^بابا تو اسکلی؟
دارم می‌گم دیگه....
جونگ کوک درسته پسره ولی خوب هایبرید هست.
هایبرید ها هم مثل امگا های نر رحم دارن و میتونن باردار بشن؛ رحم هایبرید از بعد از بلوغ و هیتش خودشو نشون میده و حالا این آزمایش داره نشون میده جونگ کوک دوماه بارداره!
تهیونگ با فهمیدن حقیقت غیر قابل باوری رو کاناپه اتاق جیمین خودش رو پرت کرد و دستی به صورتش کشید.
*flashback*
با حال بد پشت در دستشویی قدم میزد و منتظر کوک بود‌.
با صدای افتادن چیزی سریعا به داخل دسشویی قدم برداشت و با جونگ کوکی که به زور صورت شویی رو گرفته روبه رو شد.

سریعا به خودش جنبید و کوک رو برآید استایل تو بغل خودش گرفت.
+جونگ کوک هرچقدر میخوای مخالفت کن باید بریم پیش جیمین تو الان یک ماه و نیم تمامه که هرچقدر میخوای پرخوری میکنی هیچ هرروز هم دوبار حداقل بالا میاری.
داری از بین میری لعنتی.
جمله آخرش رو ناخواسته داد کشید و کوک با بغض و گوش های افتاده بهش خیره شد.
پشیمون فحشی به خودش داد و همینطور که به اتاقشون میرفت تا حاضر بشن گفت:
+معذرت میخوام که داد زدم بیبی.. ببخشید خوشگلم..
اخه ببین چه بلایی داری سر خودت میاری به فکر خودت نیستی به فکر من باش توله، نمیگی یه نفر اینجا بدون تو نابود میشه؟
قربونت بشم گریه نکن .

کوک رو گذاشت رو تخت و بعد از کلی ناز و نوازش کردن کوک بلاخره رضایت داد گریه کردن و بس کنه ولی خوب بازم با لبای آویزون و چشمای خوشگلش به ته خیره بود.
تهیونگ وقتی حاضر شد سریع سمت کوک رفت و لباسایی که دستش بود رو تنش کرد.
به آرومی تیشرت کوک رو دراورد و هودی خودش رو تنش کرد تا با عطر خودش آروم بشه و البته حواسش بود اون وسطا چندتا بوس از لبای آویزونش به عنوان دلجویی بگیره.

این چندوقت کوک فقط لباسای تهیونگ رو می‌پوشید
و وقتی تهیونگ شرکت بود با لباسا و بوی تهیونگ خودش رو آروم می‌کرد.

"دقیقا مثل یک امگا حامله رفتار می‌کرد!"

تهیونگ با کمک خوده کوک شلوارش رو پاش کرد و بعد از بوسیدن پیشونی کوک دوباره برآید استایل بلندش کرد و گفت:
+دیگه هیچ وقت آنقدر لج بازی نکن روحِ تهیونگ.
میدونی که اگه یه تار مو از سرت کم بشه تهیونگی دق میکنه؟..هوم؟
تا الان هم با کلی نگرانی دووم آوردم تو این یک ماه که حال تو بد بود، احوال منم بدتر از تو نباشه بهتر هم نبود.
با اتمام حرفش به آخر راه پله رسید و سریعا روبه هیون که بادیگارد مورده اعتمادش بود گفت:
+هیون سریعا ماشین رو روشن کن حال جونگ کوک خیلی بده،باید بریم مطب دکتر پارک.

با رسیدن به مطب و آزمایش گرفتن از کوک، جونگ کوک حالش دوباره بد شد و بیهوش شد پس جیمین یه سرم براش زد تا یکم تقویت بشه.
حالا جواب آزمایش اومده بود و ته داشت با جیمین حرف می‌زد.
*and of flash back*
به سمت اتاق جونگ کوک دوید و خودش رو بهش رسوند و سریع وارد اتاق شد.
کوک بهوش اومده بود و با ندیدن تهیونگ با بغض به محیط ناآشنا اتاق نگاه می‌کرد‌.
با ورود تهیونگ خیلی سریع دستاش رو باز کرد تا تهیونگ بغلش کنه.
+ای جان آروم باش بیبی چیزی نشده من اینجام!
هیشش آروم باش خوشگلم.
همونطور که کوک رو تو بغلش فشارش میداد گفت و کوک رو بوسید.
_گوکی ترسید وقتی که بیدار شد ته ته پیشش نبود خوب قلب کوچولو گوکی به ته‌ته‌اش وابسته است.
ته با لبخند گفت:
+ای جانم...من بمیرم برای اون دوتا گوی مشکیت که آنقدر دلبرن.
و بعد با لحن جدی ادامه داد...
+کوک میخوام یه چیزی بهت بگم بیبی قول بده آروم باشی قند عسلم.
کوک سری تکون داد و همونطور که تو بغل ته بود گفت:
_جونم تهیونگی...گوکی تا پیشه تهیونگیشه آرومه.
ته لبخندی زد و نفس عمیقی کشید.
میخواست از اینجا که خارج شدن نتیجه آزمایش رو به کوک بگه و بگه که دارن پدر میشن؛ ولی خوب قرار بود کوک همین الان سونوگرافی بده پس نمیشد.

جیمین گفت که نمیشه فردا بیان چون فردا قراره خیلی شلوغ بشه مطب پس بهتره الان کارو یکسره کنن.
معمولا کسی که حامله میشه خبرش رو به همسرش میده ولی انگار برای تهکوک این مسئله برعکسه!!!

با نفس عمیقی شروع کرد و گفت:
+ببین کوکی من.
تو درسته پسری ولی مثل جین هیونگ که امگا نر هست و قابلیت باروری داره رحم داری چون هایبریدی!خب؟
الان حال بد تو به خاطر باردار بودنته بیبی!!تو دوماهه بارداری.

جونگ کوک با تعجب به تهیونگ خیره بود تا هرلحظه شاهد خنده‌اش باشه و بگه که این یه شوخیه.
ولی انگار شوخی نبود چون تهیونگ با جدیت بهش خیره شده بود.
ته با دیدن گیج بودن کوک گفت:
+ببین جونگ کوک،اگه نمیخوایش باید همین الان اقدام کنی ها میدونم بچه هارو دوست داری و منم خیلی دوسشون دارم ولی اگه آماده نباشی برات هرکاری میکنم چون....
دوباره حرفش با دستی که جلو دهنش گرفته شد نصفه موند و به کوک خیره شد.
+ته یعنی چی که نمیخوایش من...من فقط خیلی شوکه شدم.
تک به تک جزیات بدنم رو میدونستم جز باروری.
من بااینکه سنم کمه برای پدر شدن و پدری کردن ولی این یه موهبته و من خیلی دوسش دارم و میخوام نگهش دارم.
ته با لبخند و مهربونی به کوک نگاهی انداخت و بغلش کرد.
_من برای پسر با درک و منطقم بمیرم خوب.
وقتی جدی صحبت میکنی میخوام تو بغلم بچلونمت.
بعد با جدیت ادامه داد:
_چون رحمت از بعد از هیتت خودشو نشون میده هنوز نفهمیدی.
حالاهم پاپا کوچولو پاشه که باید بریم سونوگرافی.
باهم نگهش میداریم و بزرگش میکنیم مطمئن باش تا ابد پشتتم.
با حامله شدنت هزاربرابر قبل عاشقت شدم.

هرجفتشون خوشحال از به وجود اومدن یه موجود بغلی تو وجود کوک بودن ولی.....
به نظرتون دنیا همیشه روی خوش به آدم نشون میده؟ :)
__________________________

سلام عرض شد خدمتتون.
یکمی دیر شد فک کنم ولی خوب ندیدم که شرطا رسیده.
چطور بود؟
به نظرتون پارت بعد چی میشه؟
از این به بعد برای پارت بعدی تو کانال یه اسپویل میزارم.
پس جوین شید.
Euphoria♤:)اسم کانال‌.

برا پارت بعد
ووت:۴۰+
کامنت:۴۵+
از حمایتاتون واقعا ممنون.
دوستون دارم.
تا پارت بعد فعلا.♡

M̶o̶r̶p̶h̶i̶n̶e̶Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang