5

142 36 8
                                    

برای یاد آوری میتونید پارت های قبل رو بخونید تا بدونید چخبره!

تهیونگ که فهمیده بود چی گفت دستش رو جلوی دهنش قرار داد و با تعجب به پرنس خیره شد

جونگ کوک زیر لب کوک رو زمزمه کرد

"اونجاست...مواظب پرنس باشید....پرنس جئون"

هر دو با تعجب به سرباز هایی که از دور میدویدند و داد میزدن نگاه کردن
جونگ کوک که فهمید چخبره...و خواست یکم سرباز هارو اذیت کنه دست تهیونگ رو گرفت و باهم دیگه فرار کردن

تهیونگ لبخند های گنده ای زد و داد زد
"الحق که مثل خودم شل مغزی"

جونگ کوک که دوباره فهمید که نمیتونه مغز ادم هارو ببینه سعی کرد جلوی بغضش رو بگیره و خودشون رو به انبار مواد غذایی رسوند و خودشون رو قایم کردن

پرنس از روی سوراخ کوچیکی بیرون رو نگاه کرد و فهمید سرباز ها گمشون کردن

نفس اسوده ای کشید و خنده ای کرد

دستش رو روی قلبش گذاشت،چشم هاش رو بست و روی زمین سر خورد
احساس خوشحالی میکرد
انگار یه برادر پیدا کرده بود....
اروم چشم هاش رو باز کرد و دنبال تهیونگ گشت

تهیونگ در حال نگاه کردن به قفسه هایی بود که مواد غذایی های زیادی روشون قرار داشت  و با ذوق داشت صداهای عجیبی از سر خوشحالی و ذوق در میاورد

"میشه بدونم داری چیکار میکنی؟"

"یعنی تو واقعا غذا نمیخوری؟"

"لازمه واقعا تو هم منو مجبور به غذا خوردن کنی؟"

"پس حرف اون خانومه داخل توییتر راست بود..."

"کدوم خانم......و توی.... چی چی ؟؟؟"

"توییتر.....مهم نیست یه چیزی بود همینجوری گفتم......هی بیا اینو امتحان کن"

تهیونگ که حین حرف زد کره بادوم زمینی رو روی نون تست گذاشت و همراهش کمی پسته و کنجد ریخت
به سمت پرنس رفت و اون رو جلوش گرفت

"بخورش"
"برو کنار....نمیخوام"
"میگم بخورش"
"نمیخوامممممم"

تهیونگ که کلافه شده بود و حوصله این بچه بازی هارو نداشت

روی پاهای پرنس نشست، نون تست رو به دو قسمت تقسیم کرد

دهن پرنس رو بزور باز کرد و نون تست و محتویاتش رو  داخل دهن جونگ کوک جا کرد

البته نون تست کوچیک بود و راحت جا میشد

"افرین پسر خوب حالا اروم اروم بخورش... مطمئن باش نمیکشمت...منم این رو میخورم که مطمئن بشی قرار نیست بمیری"

جونگ کوک که در حال جویدن بود....چشماش گشاد شد....

"انگار خوشتون اومده پرنس؟"

جونگ کوک با دهن پر سرش رو به طرفین تکون داد، اخم کرد و مخالفت خودش رو اعلام کرد

"خیر...خوشم نیومد اصلا...اصلا هم خوشمزه نیست....خیلی بد مزه هستش اتفاقا و من مطمئنم هیچ چیز بد تر از این نخوردم و واقعا واقعا واقعا دارم میگم "

"تو گفتی و من باور کردم...غذا های من تک هستن حتی میان وعده ها هم کلا دسپخت من عالیه"

"شل مغز...میدونم داری این کارو میکنی تا استخدام بشی"

جونگ کوک گفت و تهیونگ با تعجب ادامه داد

"نخیر تازشم...تو حتی نمیدونی شل مغز یعنی چی"

"شل مغز یعنی کسی که مغزش شل هستش...یه جورایی نرمه و اگه بگیری دستت میوفته"

جونگ کوک با هر کلمه ای که میگقت میومد جلو و به صورت تهیونگ نزدیک میشد

"تو واقعا بچه ای...."

هر دو به هم خیره شدن بودن و از نزدیکی صورت‌هاشون خجالت میکشیدن اما قدرت این رو نداشتن از هم دور بشن

ناگهان در باز شد و هر دو روی زمین افتادن

صدای جیغ زن کل قصر رو گرفت‌.......

_______________________________________________

احم اجازه هست ؟

سلاممم من برگشتم
یه جورایی عجیبه....من واتپد رو گوشه گوشیم پیدا کردم و دیدم خاک خورده
اخرین باری که اومدم توش همون موقعه ای بود که پارت ۴ رو گذاشته بودم
نا امید شدم چون هیچکس ووت و نظر نمیداد و دلم نخواست ادامه ش بدم
الان هم وضع همینه
ولی وقتی اومدم دیدم ۴۳ تا ووت داره فیکم
ادامه ش میدم و منتظر نظرات قشنگتون هستم
تا این رو بخونید یه پارت دیگه هم همین الان اپ میکنم

لاو یوووو

In the palaceWhere stories live. Discover now