6

238 44 14
                                    

"خب..توضیحی نداری پسرم؟"

جونگ کوک سرش رو بالا اورد و به ملکه خیره شد

"خب.......اون دوست منه "

ملکه با عصبانیت به پرنس خیره شد

"دوست؟ فکر کنم تمام دوست های شما از اشراف زاده ها هستن...نه یه پسر که معلوم نیست از کجا اومده"

سوجین، ملکه ی فرانسه با چشم غره ای به تهیونگ که دپ سرباز در کنارش قرار داشتن نگاه کرد....

"شما دوتا تنها توی انبار مواد غذایی در حالی که روی هم افتاده بودید پیدا شدید...در حالی که این پسر به طرز عجیبی از دیوار های قصر وارد شده و کسی نتونسته اون رو بگیره...این بیشتر شبیه به قاتل یا جاسوس نیست "

تهیونگ که تا به الان سکوت کرده بود شروع کرد به حرف زدن
"من معذرت میخوام که دارم بدون اجازه ی شما حرف میزنم ملکه....در واقع..."

کاغذ استخدامیه رو از داخل جیبش در اورد و نشون ملکه داد
"من اومده بودم برای اینکه استخدام بشم....و یه جورایی در قصر به این بزرگی رو پیدا نکردم...و واقعا برام سخت بود از دیوار حیاط پشتی وارد بشم و میدونستم این خلاف قانونه...میتونید از پرنس هم بپرسید...من در   انبار مواد غذایی برای پرنس نون تست به همراه کره بادوم زمینی درست کردم و ایشون خیلی خوششون اومد...درسته پرنس؟ "

جونگ کوک بدون اینکه فکر کنه با صدای بلند شروع کرد به حرف زدن

"باورتون نمیشه من چی خوردم....ترکیب کره بادوم زمینی با نون تست شیرین نبود که من رو اذیت کنه...و از پسته و کنجد استفاده کرد که باعث شد محتویاتش به هم بیاد... بنظرم این بهترین ترکیبی بود که من توی کل عمرم خوردم"

ملکه با تعجب به جونگ کوک خیره شد....این یه شوخی بود؟
پرنس که خیلی کم پیش میومد چیزی بخوره از مواد غذایی خوشش اومده بود؟

تهیونگ به نیشخند به پرنس خیره شد و زیر لب زمزمه کرد
"من اصلا خوشم نیومده....اره جون بابات...اخه کی از دستپخت من بدش میاد؟..حتی لیا هم دوست داره "

با فکر به لیا _خواهر کوچیکش_  غمگین شد...اون مرده بود؟  شایدم داخل کما هستش..شایدم واقعا داره خواب میبینه اما هرچیزی که بود، تهیونگ این حس رو دوست نداشت
با صدای ملکه از افکارش خارج شد

"خیلی خب برو توی آشپز خونه و برای پرنس...غذایی درست کن البته با نظارت یکی از خدمت کار ها..و تو جونگ کوک...اگر به دوستت اطمینان داری بهتره که بهم ثابت بشه...پس به دوستت بگو چی میخوای که خوب درستش کنه"

جونگ کوک خوشحال بود
میپرسید چرا ؟
چون دوست داشت تهیونگ کنارش باشه‌...از روال کسل کننده قصر خسته شده بود و دلش هیجان میخواست
و چه کسی بهتر از تهیونگ؟

سریع خودش رو به تهیونگ و سرباز ها رسوند

"خب جونگ کوکی....چی میخوای که درست کنم؟"

"جونگ کوکی؟.... بیخیال خب راستش رو بخوای من از طعم هیچی خوشم میاد"

تهیونگ حالت متفکری به خودش گرفت و خودش رو به گوش جونگ کوک نزدیک کرد

"فکر کردم واقعا دارم درست میبینم....تو مغز نداری"

اروم خودش رو به عقب اورد و لبخندی زد....

"جونگ کوکا همینجوری گفتم...راستش رو بخوای هیچکی نمیتونه مغز یکی دیگرو ببینه"

سعی کرد مهربون رفتار کنه

جونگ کپک لبخند حرصی زد و میدونم رو زیر لبش زمزمه کرد
"خب...در طول روز چه چیزی بیشتر میخوری...بجز غذا"

"خب من سبزیجات و سیب زمینی رو خیلی دوست دارم ولی هیچکی نمیتونه یه ترکیب خوب از این دوتا در بیاره و از خوردن اون خسته شدم چون خیلی وقته اینارو میخورم پس برام تکراری شده "

تهیونگ شروع کرد به فکر کردن

"برات چاپجائه درست میکنم...."

به آشپز خونه رسیدن و تهیونگ روبه سرباز ها کرد

"میتونم یه خواهشی کنم؟ لطفا به همه کسایی که اینجا هستن بگید برن بیرون به جز شما دوتا و پرنس...و یه خدمتکار هم میخوام که کمکم کنه... ممنون میشم"

سرباز ها نامطمئن به هم نگاهی انداختن و کاری که تهیونگ گفته بود رو انجام دادن
.....
بعد از چند دقیقه همه بیرون رفتن و سرباز ها به همراه دختر ریزجثه ای اومدن

در این زمان تهیونگ پیشبند رو اماده کرده بود و موهای نسبتا بلندش رو پشت سرش بست

"خب دختر جون اسمت چیه؟"

دختر به حرف اومد

"من لیندا هستم"

"خب لیندا برو برام گوشت گاو...شکر...تخم مرغ...نمک و روغن..روغن کنجد..سیر...سس سویا..نودل شفاف...فلفل دلمه ای...پیازچه...هویج و پیاز بیار "
........

هویج و پیاز بیار "

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

موهای تهیونگ..... 

امیدوارم دوستش داشته باشید
لاو یو ❤️

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Jul 19, 2023 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

In the palaceWhere stories live. Discover now