_جونگکوک... اینجا دو تا کاناپهٔ تکنفرهست.
تهیونگ خجالتزده گفت و جونگکوک سریع واکنش نشون داد.
_اوه. درسته. یادم نبود.
کمی روی تخت جابه جاشد و به تهیونگ اشاره کرد.
_بیا. میخوای پتوی جدا برات بیارم؟
پیشنهاد مسخرهای بود. جونگکوک حتی نمیدونست که باید از کجا پتو بیاره. چرا الکی و روی هوا حرف میزد؟
_عام... نه. همین حالا هم زیادی اذیتت کردم.
_اوه، نه. این حرف رو نزن. راحت باش.
جونگکوک رو به تهیونگی که کنارش روی تخت دراز میکشید، گفت و پتو رو روی بدن پسر تنظیم کرد.
_ممنون.
تهیونگ زیرلب تشکر کرد و جونگکوک بدون اینکه جوابی بده، دوباره دراز کشید.
حس میکرد فضای اتاقش کمی معذبکننده شده. باید چه غلطی میکرد؟ چی میگفت؟ اصلاً باید چیزی میگفت؟ یا اینکه همینطوری میخوابید؟
_کارهات چطور پیش میرن؟
جمله ای بود که بهطور ناگهانی از دهان جونگکوک خارج شد و پسر خیلی زود بابتش لپش رو از داخل گاز گرفت. واقعاً؟ این سؤال دیگه از کجا اومد؟
_خب... اتفاق خاصی نمیافته همونطوری پیش میرن که کارهای یک معمار باید پیش برن.
تهیونگ معذب پاسخ داد و جونگکوک توی ذهنش تکرار کرد: «معمار»
تهیونگ با جونگکوک گذشته هم همینقدر معذب رفتار میکرد؟ با اینکه از بچگی دوست بودن؟ این برای جونگکوک عجیب بود. شاید هم بهخاطر این بود که روی یک تخت و کنار هم خوابیده بودن؛ اما این یک مسئله عادی بین دوستها بود؛ البته بین دوستها توی قرن بیستویکم...
نفسش رو با صدا به بیرون فوت کرد و زمزمه کرد:
_درسته.
_تو... دیگه هنرجو قبول نمیکنی؟
جونگکوک ابروهاش رو بالا انداخت و پرسید:
_هنرجو؟
تهیونگ سرش رو به نشونهٔ مثبت تکون و توضیح داد:
_برای آموزش گیتار. قبلاً زیاد این کار رو میکردی. خیلی شوق داشتی که آموزش بدی...
_اوه...
جونگکوک گفت و به فکر فرو رفت. یعنی جونگکوک گذشته هم دستی توی صنعت موسیقی داشت؟ این شباهتهاشون دیگه داشتن عجیب میشدن!
_خب... چند وقتیه که احساس سردرگمی و خستگی میکنم، با اینکه حتی کار خاصی هم انجام نمیدم؛ ولی حس میکنم خودم رو نمیشناسم. برام سخته که بخوام توی این شرایط کاری انجام بدم.
ВЫ ЧИТАЕТЕ
Time Travel (Kookv)
Фанфик➳ Time Travel تمامشده. ✔️ همهچیز از جایی شروع شد که جونگکوک از سرویس بیرون اومد و بهجای اینکه در پشتصحنهٔ استیج باشه، خودش توی یک اتاق ناآشنا با تم سفید و نباتی پیدا کرد! کاپل: کوکوی، یونمین ژانر: عاشقانه، تاریخی، کمدی، انگست