اونجرز: فداییان حسین
پارت اول:
صبح روز چهارمه و اهالی هیئت درحال آماده شدن برای اولین روز مراسمن...
محسن دستمالا رو تا میکنه و میزاره تو جیبش چون تا شب شیشم مراسم اونقدرا پر جمعیت نیس پس مجبوره تنهایی اون وسط جامه بدره.
علی و هوتن بالاخره میرسن و علی اون وسط لنگ میزنه ( بخاطر نکاح دیشبه 😔 ) .
کیان که داره آروم توی آشپزخونه قدم میزنه و نظارت میکنه آروم نزدیک آقا میتی میشه و آروم طوری که کسی نبینه میزنه در کونش
میتی قرمز میشه...
کیان میره دم گوشش آروم و خشن زمزمه میکنه: نمکشو بیشتر بریز مردم شور دوست دارن...ضمنا مهسا خانم دستور داده بریم میوه ها رو از پشت نیسان مش غلوم بیاریم
از آشپزخونه خارج میشه و چن دقیقه بعد میتی هم دنبالش میره.
رادمهر میکروفن و وسایل و آورده گذاشته سرجاش و وصلشون میکنه و حمیدرضا درحال امتحان کردن میکروفنه...یک یک...دو دو
هوتن خیلی نامحسوس میره و نزدیک حمیدرضا میشه:
هوتن: سلام خوشگله
حمیدرضا: سلام سید
هوتن: صد بار بهت گفتم به من نگو سید... من آتئیستم به من بگو پادشاه قلبم
در حالی که داره بهش نزدیک میشه و دستشو میندازه دور کمرش*
حمیدرضا سعی میکنه فاصله بگیره که هوتن میگه:
تنت میخاره ها
امشب برات میخارونمش
یهو میشنوه یکی صلوات انداخته، به خودشون میان و متین میاد بهشون میگه میکروفون وصل بوده
بهت زده برمیگردن سمت بقیه و میبینن که آقا رستم با اخم بهشون زل زده و بقیه هم با تاسف بهشون نگاه میکنن... هوتن گوش متین رو میگیره میگه بی پدر چرا میکروفون رو روشن گذاشتی
متین: آقا بخدا من اصلا دس-
هوتن: خفه شو ببینم همش تقصیر توعه
بعد همونو میپیچه فرار میکنه و حمیدرضای بدبخت رو ول میکنه بین اون همه چشم
حمیدرضا هم با چشمای درشت و دهن باز و مِن و مِن کنان میگه: چیزه... من گی نیستم به فاطمه زهرا
رستم میگه ک.صپدر میکروفن رو خاموش کن تا بیشتر از این آبرومونو نبردی
بعد حسن میگه عفت کلام لطفا
غلامرضا هم درحالی که خودش داره لنگ میزنه سرش رو به نشونه تاسف تکون میده.
شاه احمد میره دنبال هوتن بلکه به راه راست هدایتش کنه
از اون طرف کیان و میتی خنده بر لب و شنگول میرسن و مهسا با جیغ میگه مگه نگفتم میوه ها رو بیارید کدوم گوری بودید
میتی برق از سرش میپره و میگه خاک عالم میوه ها رو کجا گذاشتیم
حاج محسن میگه: حتما شما هم رفته بودید نکاح؟!
کیان رنگش میپره و بحث رو عوض میکنه و بلند میگه مش غلام نیسانتو بردن
غلام میگه خاکوم به سر و با سرعت 10 اسب بخار میره دنبال نیسانش و کیان هم خیلی سوسکی مکان رو ترک میکنه
حاج حسن میره داخل سر و گوشی آب بده که میبینه مجتبی نشسته وسط اتاق و کلی بچ هم دورشن:
مجتبی: من بودم و حسین و ابول و آق مصطفی...شمر و یزیدم بودن
یکی از بچهها میپرسه: کدوم یزید؟!
مجتبی: یزید معاویه اینا...شمشیرم رو برداشتم و حمله ور شدم سمت یزید و فرو کردم تو کو...
چشمش تو چشم حاج حسن میفته و آب دهنشو قورت میده
مجتبی: تو کمرش... لبخند ملیح*
کلثوم هم تو بخش زنونه نشسته بالا صندلیش و لایو گذاشته و دکلمه میگه
حسین عشق است...حسین جان است...حسین شاه شهیدان است!
هاجر تکیه زده به دیوار و با انزجار به کلثوم خیره شده
داخل مراسم مردونه، علی عصبی و شکسته نشسته کنار حاج حسن و سرش رو گرفته. گوشیش رو درمیاره و اسم هوتن رو به "کصکش" تغییر میده و بهش مسیج میده:
بعد ناهار بیا آشپزخونه.
•••
کلثوم که انقدر حرف میزنه خودش سردرد میگیره و مهین رو صدا میکنه:
کلثوم: مهین جون برو تو اتاق از کیفم قرص من رو بیار فدات بشم
مهین روسریش رو مرتب میکنه و میره سمت اتاق. بدون در زدن در اتاق رو باز میکنه. شوکه میشه، دستش رو میزاره روی دهنش و جیغ بنفش میکشه...
_________________________#کون_حاج_حسن_رو_رها_نکنیم
#BBU_CommunityThe members of BBU Community (writers):
کلینتون: @niallsdoghup
جاناتان سان اف ثور : SonOfThor3000@
ریحون : @insanenessbyrey
گرلفی استارک: wlkrsgrvyrd@
کیتی : https://t.me/infinitenk
استنک گادفادر: @MaroonTS
آکامه : @kakashi2528
(Telegram version)
چنل فیک که میم و ویدیو میزاریم
https://t.me/infinitenkکاری از بچه های BBU COMMUNITY
ESTÁS LEYENDO
اونجرز: فداییان حسین
Humorمجموعه داستانهای تکیه استارک داستانی از BBU COMMUNITY 🍑✨ چنل تلگرام که میم و ویدیو میزاریم: @fadaeihosseinavengers (Just for fun)