_جیمین، به خودت بیا!
یونگی رو به جیمینی که بعد از تلاشهای فراوان باز هم نمیتونست درست روی پاهاش بایسته، غر زد و دست پسر رو دور گردنش انداخت.
_بیبیکت، دلم میخواد پوست سفیدت رو کبود کنم. میشه کبودت کنم؟
یونگی با چشمهایی درشتشده و صورتی که گلگون شده بود، جونگکوک و تهیونگی که ریزریز میخندیدن رو نادیده گرفت و زمزمه کرد:
_چرتوپرت نگو!
وزن جیمینِ مست رو روی خودش انداخت و بهطرف در خونهٔ تهیونگ قدم برداشت.
_ما میریم.
_امیدوارم فردا کبود نبینمت، یونگی هیونگ.
جونگکوک با سرخوشیِ ناشی از مستی، فریاد زد و یونگی غرید:
_خفه شو!
جونگکوک ریز خندید و همونطور که سرش رو به کاناپه تکیه میداد، چشمهاش رو بست.
صدای بستهشدن در خونه شنیده شد و تهیونگ بعد از کمی خیرهشدن به چهرهٔ آروم و خوابآلود جونگکوک، دستش رو نوازشوار روی گونهاش کشید.
_جونگکوکی، پاشو برو توی اتاق بخواب.
پسر کوچیکتر یکی از چشمهاش رو بهآرومی باز کرد و از لای پلکش به تهیونگی که خیره بهش بود، نگاه کرد.
_نمیخوام!
با تخسی زمزمه کرده و چشمش رو دوباره بست. تهیونگ تکخندهای بهخاطر رفتار کیوتی که جونگکوک توی مستی از خودش نشون میداد، کرد و دستش رو گرفت تا کمکش کنه که بلند بشه.
_بیا جونگکوکی، تا سه میشماریم و بعدش بلند میشی.
جونگکوک باری دیگه بهآرومی چشمهاش رو باز کرد و بدون اینکه چیزی بگه، منتظر به تهیونگ خیره شد.
تهیونگ بلند شد و دستهای پسر کوچیکتر رو بین دستهای خودش گرفت.
_یک... دو... سه!
عدد سوم رو با صدای بلندتر و محکمتری به زبون آورد و بعدش دستهای جونگکوک رو بهطرف خودش کشید تا از روی مبل بلندش کنه.
پسر کوچیکتر با تنبلی بلند شد و روی پاهاش ایستاد؛ با این وجود نصف بیشتر وزنش رو روی تهیونگ انداخته و بهش تکیه داده بود. سرش رو روی شونهٔ پسر بزرگتر لم داده بود و همونطور که بینیاش رو به گردنش میمالید، زمزمه کرد:
_هوم... بوی خیلی خوبی میدی هیونگی.
تهیونگ آب دهنش رو خیلی نامحسوس قورت داد و گفت:
_خ... خیلیخب...
دستهاش رو دور کمر جونگکوک محکم کرد تا بتونه بهسمت اتاق ببردش.

YOU ARE READING
Baby Rabbit (Vkook)
Fanfiction← بچه خرگوش تمامشده. ✔️ _یک پسر فوق کیوت رو ملاقات کردم. +چه شکلیه؟ _شبیه بچهخرگوشیه که هویجش رو گم کرده. کاپل: ویکوک، مینیون ژانر: عاشقانه، فلاف، کمدی، اس.مات (این ایو قبلاً توی اینستاگرام آپ شده)