با حس کردن بوی خوبی..بینیشو بیشتر به اونجایی که ازش بو میومد مالید
با حس کردن رایحهی خرمالو،نفس عمیقی کشید و بیشتر اون بو رو وارد ریههاش کرد..به خاطر استشمام اون بو کم کم ذهنش داشت بیدار میشد و پلک هاش از خواب راحتی که داشتن الان به خاطر اون بو،داشتن از هم باز میشدن.با باز کردن کامل چشماش و دیدن صفحهی تاری،دوباره چشماشو باز و بسته کرد تا چشماش دباره عادت کنن و دیدش رو واضح کنن.
با حس کردن به اینکه الان دیگه دیدش واضح شده چشماشو باز کرد ولی با صفحهی شیری رنگ مواجه شد.داشت کم کم موقیتی که توش بود رو آنالیز میکرد..چرا جلو چشماش یه صفحهی سفیده؟چرا تخت زیرش هم نرمه هم سفت؟ک..کی دستشو گذاشته رو کمرش؟
پسر با فکر به اینکه یکی بغلش کرد با ترس روی تخت نشست و چشماشو محکم بشت و همزمان جیغ خفهای کشید جوری که حتی کسایی که بیرون از اتاق بودن شنیدن حتی با اینکه اون اتاق عایق الصدا بود.
کاملا بوی خرامالویی که به خاطرش بیدار شده بود رو فراموش کرده بود و الان همه وجودش داشت به این فکر میکرد که کی بغلش کرده بود و اون بچه حتی به خودش جرعت نداد چشماشو باز کنه و مرد به اون گندگی رو ببینه!با شنیدن صدای اروم ولی بمی که نشون از تازه بیدار شدنه یه لحظه پرید هوا و جیغ ارومی کشید و بلخره چشماشو باز کرد.
وقتی دید هیچ دزد یا هیولا یا جنی اونو بغل نکرده و فقط اون مرتیکهی دراز زشت اونو بغل کرده بود خیالش راحت شد و نفس عمیقی از این بابت کشید که دوباره با شنیدن صدای مرد پشماش ریخت..
چرا صداش اینقدر جذاب بود؟همیشه صداش اینقدر جذاب بود یا الان اینقدر جذاب و ددیطور شده؟-چرا اول صبحی جیغ میزنی بچه؟
تهیونگ رسمن با صحنهای که دید دقیقا توی شوک وارد شد..اون مرتیکه..با اون صداش جلوش..روی تخت دراز کشیده بود اونم بدون هیچ لباسی..فاک چرا بدنش اینقدر سفید بود؟وایسا چی..اون تتوعه؟ودف چقدر تت..-
-هیححح
تهیونگ با "هین"بلندی که کشید توجه مردی که داشت با دستای لختش چشماشو میمالید..رو به خودش جلب کرد
دستاشو از رو چشماش برداشت و با صورتی که توش "وادفاک داداش؟"موج میزنه نگاش کرد:-چه مرگته؟
بعد از گفتن حرفش با گذاشتن دستاش روی تخت کمرشو از تخت جدا کرد و روی تخت نشست و به صورت متعجب پسر که چشماش روی بدنش بود چشم دوخت.
-ت..تو چرا لختی؟
تهیونگ با کمی لکنت گفت و چشمای تیلهایشو به بدن پر از تتو جونگکوک دوخت.
وقتی جونگکوک نگاه خیرهی تهیونگ رو بعد از بیان سؤالش حس کرد فهمید که پسر یه چیز هایی فهمیده با کمی مکث پوزخندی زد و با خودش تصمیم گرفت که یکم پسر روبهروشو اذیت کنه
پس سرشو به سمت تهیونگ برد روبهی روی صورتش ایستاد و نگاهشو بین چشماش و لباش حرکت داد
YOU ARE READING
پارافیلا(کوکوی
Paranormalپسری که خوشحالانه در حال رقص و دلبری روی کاپوت ماشینی.. که صاحبش جئون جونگکوکه.. +میخوای...چیکار کنی؟ _میخوام تورو مال خودم بکنم تا دیگه چشم هیچکدوم از هرزه های بیرون روت نیوفته. +حالا من چه کارم؟ _تو قراره برام برقصی و من از بدنت لذت ببرم _اینکارو...