"فلش بک ۶ سال پیش"مدرسهی گانگهام سئول، ساعت ۲:۴۰.
با ذوقی عجیب وسایلهای پخش و پلاش رو داخل کیف بزرگش جا میدادو بی توجه به محیط و اطرافیان لبخندهای بزرگی میزد، تنها چیزی که برای کیم سوکجین ۱۷ ساله حائز اهمیت بود رسیدن به آغوشی بود که تنها مکان یاداور زادگاهش بود، آغوشی که بوی زندگی، خانه، وطن و معشوق رو میداد.
با عجله و قلبی تپنده به سمت در کلاس پرواز کرد که ناگهاناز پشت کشیده شد و توی آغوش گرمی فرو رفت، از بوی عطر گرمش فهمید رفیق همیشه همراهشه.
به آرومی سر روی شونهی جیهوپ گذاشت و به سقف سفید و بدون لک کلاس زل زد.
از بالا به سوکجینی که پلکهاش از شدت هیجان میپریدن زل زد، لبخندی کمرنگ به لب نشوند و به آرومی کنار گوشی که هر شب و صبح پر از حرفهای عاشقانهی تهیونگ بود لب زد:
-جینی، داری کجا میری با این عجله؟
به آرومی بند کیف چرمشو توی هر دو دست گرفت و به سینه فشرد، نفس لرزونی از شدت دلتنگی کشید و مقداری سرش رو از روی شونهی جیهوپ فاصله داد، خودش هم حس میکرد هنگامی که بحث تهیونگ میشد همیشه از چشمها و حرفاش عشق و یگانگی معشوق چکه میکرد.
+بعد... بعد یک هفته دارم میرم ببینمش جیهوپ، خودش زنگ زد بهم، باورت میشه؟
جیهوپ ابرویی بالا انداخت و با حالتی مابین تمسخر و جدیت لحن حرفهای اهنگینش رو به گوش جین رسوند.
-هه! معلومه که باورم میشه، طرف نا سلامتی چند ساله عاشقته بعد میخوای یه شبه فراموشت کنه؟؟
با حالی زار و شرمنده سر پایین انداخت، زیر چشمی نگاهی به صفحهی ساعتش انداخت و با دیدن زمان زیادی که باقیمونده بود به دیوار کنارش تکیه داد و به اقیانوسهای بی کران و پر از تاریکی جیهوپ زل زد.
+وقتی بهم گفت تا یه مدت نرم گاراژ دیدنش و وقتمو مدیریت کنم برای امتحانات فکر کردم ازم خسته شده... تهیونگ خیلی سخت داره تلاش میکنه تا به یه جایی برسه تا یه کسی شه برای خودش؛ اما احساس میکنم من با لوس بازیها و توجهی که ازش میخوام حواسشو پرت میکنم، احساس... احساس میکنم دیگه مثل قبل دوستم نداره، مثل قبل شبا بغلم نمیکنه تا وقتی توی گردنش نفس میکشم خوابم ببره، مثل قبل گیرا و زیاد بهم زل نمیزنه... اون داره به بودنم عادت میکنه جیهوپ، تهیونگم داره فراموشم میکنه.
سپس با فکر به نبود تهیونگ بغض کرده و آسمون نگاهش ابری شد که این مظلومیت جین قلب جیهوپ رو به درد آورد، با اخمی ریز جلو رفته و بی درنگ اون تن سبک و ریز جثه رو توی آغوشش کشید، بوسهای ریز به موهای خوشبوی دوستش زد و با چند ضربهی آروم به روی شونهی جین لرزش تنش رو کمتر کرد.
لبخندی نرم زد و لبهای خشکش رو تکون داد.
YOU ARE READING
𝐌𝐘 𝐃𝐄𝐂𝐄𝐏𝐓𝐈𝐕𝐄 𝐌𝐀𝐍
Fanficکوبیدن و از نو ساختن چهرهی انسانها تهیونگ رو آروم میکرد؛ اما نه به اندازه ای که عطر تن گل سرخ پشت میز کافه عصب های بویاییاش رو بیحس میکرد! آه از اون رایحه ی خوشبو که تمام مولکولهای اکسیژن رو به سخره در آورده و بر محیط شیدا کننده حکم فرمایی م...