پسر کوچیک تر جلوی ایینه ایستاد
ساک دستی کوچیکشو زمین گذاشت و به لباس سفید تنش چشم دوخت
لبشو به دندون گرفت و سعی کرد اشکایی که میخواستن از چشماش پایین بیان رو کنترل کنه
جونگکوک درحالی که به چهارچوب در تکیه داده بود با لبخند مرموزی خیره نگاه میکرد. تهیونگ میتونست قامت بلندش رو توی اون کت شلوار مشکی ببینه
جونگکوک وقتی نگاه خیره پسر رو روی خودش دید نیشخند ریزی زد
- اماده رفتنی.. پسرم؟!گفت و با لذت منتظر واکنش پسر کوچیکتر موند
تهیونگ اخماشو توی هم کشید، ساکشو برداشت و با قدم های نا مطمئن سمت جونگکوک رفت و زمزمه کرد:
- من پسر تو نیستم!جونگکوک خندید، انگشتاشو اروم توی موهای تهیونگ برد و کمی حرکت داد خیلی غیر منتظره موهاش رو توی چنگش گرفت و محکم عقب کشید
نفس پسر کوچیک تر از درد برید و سرش به عقب پرت شد،برای کم کردن از دردی که جونگکوک بهش میداد دستای مرد رو محکم گرفت
جونگکوک صورتش رو روی صورت تهیونگ خم کرد و لب زد
- تو پسر منی!چشمای سرخش مدام بین چشمای خیس پسر درگردش بود نگاه داغش رو پایین برد و به وسوسه کننده ترین هوس ممکن چشم دوخت و لباش رو روی لبای تهیونگ گذاشت.
نرم بوسید و مماس لباش زمزمه کرد
- پسر من.صاف ایستاد و انگشتاش رو نوازش وار از موهای تهیونگ تا کمرش کشید و اروم به سمت در خروجی هل داد
تهیونگ مدام این سه روز و تصمیم نهاییش رو مرور میکرد تا حداقل یه جای مکث و تردید پیدا کنه و با خودش بگه اره فلان جا اشتباه کردم
فلان کس ارزش نداره
فلان چیز غیر ممکنه
اما این سه روز بلا های عجیبی سر کشیش های کلیسا میومد
اخرین نفر دست راستشو از مچ از دست داد!
جونگکوک برای چیزی که میخواست به همه آسیب میزد و قطعا حرفاشو عملی میکرد
علاوه بر اون وضع کلیسا خوب نبود و نیاز مالی بشدت خودشو نشون میداد
کشیش اعظم گفته بود که اگه خواسته جونگکوک رو بپذیره اونم ماهیانه مبلغ زیادی رو وقف کلیسا میکنه
به زبونی، تهیونگ خودشو فروخته بود و روحشو فدا کرده بود
جونگکوکی که دین و معبد نمیفهمید و فرزندش رو گستاخانه میبوسید و بی پروا لمس میکرد
و حالا تهیونگ اینجا درست جلوی ماشین جونگکوک ایستاده بود و به لبخند تک تک افرادی که برای بدرقش اومده بودن نگاه میکرد جونگکوک هم لبخند زده بود اما یه چیزی درموردش فرق داشت.
اون لبخند نامقدس بود! یه لبخند کثیف
سوار ماشین شد و صبر کرد جونگکوک نمایش مسخره مرد ایده ال رو تموم کنه
جونگکوک بعد از تشکر کردن و دست تکون دادن و این قبیل کارهای کلیشه ای سوار ماشین شد و به راننده اشاره کرد تا حرکت کنه
بلافاصله طی یک حرکت ناگهانی بازوی تهیونگ رو کشید و پسر کوچیک تر رو روی پاهاش نشوند
تهیونگ شکه از کار غیر منتظره جونگکوک خواست از روی پاش بلند بشه که صدای مرد فضای نیمه خالی ماشین رو پر کرد
- کافیه تکون بخوری تا اون پاهای کوچیک و لاغرتو بشکونم
YOU ARE READING
unholy smile
Fantasy- گفتی به خدا اعتقاد نداری! - اشتباه کردم،زودتر از اینا باید لبخندتو میپرستیدم. ــــــــــــــــــــــــــــــــــ - از مریم مقدس کمک بخواه... زود باش فریاد بکش و دعا کن! دعا کن و ببین من چطور از همشون قدرتمند ترم تهیونگ! main couple: kookv genre...