سرش رو بالا اورد و چشمای عجیبشو به تهیونگ دوخت و ادامه داد
- متاسفم ولی به این زودیا از دست جونگکوک راحت نمیشی..به محض شنیدن حرف جیمین انگار یه بار صد کیلویی از روی دوشش برداشته شد یه حس عمیقی ته دلش میگفت اگه بلایی سر جونگکوک بیاد زندگیش میتونه از اینم تیره تر بشه، همین الانشم بشدت احساس پشیمونی میکرد و به همین دلیل پوست لبشو به دندون گرفته بود، این عادتش بود هرموقع پشیمون میشد میفتاد به جون لباش جیمین که انگار متوجه ذهن بهم ریخته تهیونگ شده بود نفس عمیق کشید و ادامه داد
- توی اتاقشه.. من اگه جای تو بودم یه سر میزدم به هرحال به جئون جونگکوک بزرگ از نزدیک ترین فاصله شلیک کردی.. باریکلاتهیونگ دوباره لباشو گزید و انگشتاشو توی هم قفل کرد
- عذر میخوام..جیمین توی گلو خندید و دستشو توی هوای تکون داد
- از من نه..تهیونگ موندن بیشتر رو جایز ندونست و سمت پله ها عقب گرد کرد دلش میخواست سریع تر اون جو سنگین و چشمای یخی یونگی رو ترک کنه و به چشمای داغ جونگکوک پناه بیاره
به محض رفتن تهیونگ جیمین تن خستشو سمت یونگی کشید نرم روی پاش نشست و پاهای خودش رو دوطرف کمر مرد بزرگ تر گذاشت، بدنشو روی بدن یونگی لش کرد و سرش رو داخل گودی گردنش برد، نرم بوسید و زمزمه کرد
- چرا جوری نگاش میکنی انگار ذهنش کنده؟یونگی دستاشو زیر رونای دوست پسرش گذاشت و بدنش رو نزدیک تر کشید
اروم مثل جیمین زمزمه کرد
- چون ذهنش کنده.. اوه اون موش کوچولوی رو عصاب اگه بدونه با چی بازی میکنه..جیمین بوسه دیگه ای روی شاهرگ گردن یونگی زد و سعی کرد با صدای بلند نخنده، به هر حال حق با دوست پسر بی عصابش بود..
تهیونگ پشت در اتاق جونگکوک ایستاده بود و برای نمیدونم چندمین بار مکالمه ای که ممکن بود بینشون شکل بگیره رو تصور کرد و هربار این مکالمه متفاوت بود چون اصلا نمیتونست حدس بزنه جونگکوک قراره چه واکنشی بهش نشون بده
اروم تقه ای به در زد و با شنیدن تاکید جونگکوک وارد اتاق شد
نگاهشو به پاهاش دوخته بود و هیچ جوره دلش نمیخواست به وضع جونگکوک نگاه کنه
مرد بزرگ تر وقتی حالت مظلوم و کیوت پسرش رو دید نیشخند ریزی زد
- چرا سرت پایینه؟ وقتی میخواستی شلیک کنی که زل زده بودی به چشمام.تهیونگ لباشو گزید و با صدای خیلی ارومی زمزمه کرد
-متاسفمجونگکوک یه تای ابروشو بالا انداخت و زبونشو توی دهنش چرخوند
- بازم خوبه متاسفی..چند ثانیه سکوت توی اتاق نشسته بود تا اینکه جونگکوک خودش رو بالا کشید و به تاج تخت تکیه داد
- باند روی زخمم باید عوض شه تهیونگتهیونگ هول کرده سمت در رفت و با صدای گیجی گفت
- اوه.. باشه الان میگم یکی بیاددستش به دستگیره در بود که صدای جانگکوک مانع خارج شدنش شد
- مگه یکی جز تو به من شلیک کرده؟
YOU ARE READING
unholy smile
Fantasy- گفتی به خدا اعتقاد نداری! - اشتباه کردم،زودتر از اینا باید لبخندتو میپرستیدم. ــــــــــــــــــــــــــــــــــ - از مریم مقدس کمک بخواه... زود باش فریاد بکش و دعا کن! دعا کن و ببین من چطور از همشون قدرتمند ترم تهیونگ! main couple: kookv genre...