قطره های شراب سرخ از مجسمه مریم مقدس پایین میچکید
پسر گردنبند صلیب مانندی رو توی دستش فشرد و زمزمه کرد
- گناهانم را ببخش و مرا از آتش دوزخ دور بدار..ساعت ها اونجا می نشست و عبادت میکرد کتاب انجیل انگار قسمتی از بدنش شده بود
همیشه نزدیکش بود.. حتی نزدیک تر از رگ گردن
صورت رنگ پریده و موهای مشکی و فر داشت
چشم های کشیده که بر خلاف روح پاک و معصومش ظاهری غلط انداز درست کرده بود
صدای کشیش را شنید
- تهیونگ، فردا یکشنبست کمک کن کلیسا رو تمیز کنیم.همیشه مطیع بود اینبار هم سر تکون داد و مشغول شد
تموم زندگیش توی کلیسا و اونچیزی که کشیش بهش یاد میداد خلاصه میشد، زندانی یا محدود نبود اما میترسید، اون بیرون پر از گناه بود
اگر گناه میکرد جهنم انتظارشو میکشید
تهیونگ از مرگ و بعدش میترسید
خدا اونقدر هم بخشنده نبود و جهنم هفت طبقه برای همه مردم مرده و زنده داشت
همه عیسی نبودند که آتش براشون گلستان بشه، همه موسی نبوند، عصای جادویی نداشتند
پس قفسی از جنس دیواره های کلیسا و چشم بندی از انواع دعا برای خودش ساخته بود تا به قولی در امان باشه، و این راه جواب میداد، جواب میداد تا وقتی که اونو دید جئون جونگکوک پسر جدید ترین خانواده شهر کوچیکشون
هیچ وقت اولین جمله اون پسر رو فراموش نمیکرد
« شما همتون یه مشت سگید که برای اون مجسمه مسخره پارس میکنید»
و تهیونگ در جواب فقط گفته بود
« دفعه بعد نیا و پارس نکن»
همین انتظار رو هم داشت که اولین و اخرین باری باشه که اون لااوبالی رو میبینه.
به تاریکی اسمون خیره شد و سمت اتاقش رفت
خسته بود پس سریع به آغوش خواب کشیده شد.
فردای اون روز یعنی یکشنبه حدود ساعت ده دوباره جونگکوک رو دید درحالی روی اخرین صندلی کلیسا لش کرده بود و یا مسیح گوشواره ای به شکل صلیب برعکس توی گوشش بود
تهیونگ اصلا تحمل این پسر رو نداشت، رسما داشت توهین میکرد
پس با عصبانیت سمتش رفت و به طرز وحشیانه ای گوشواره رو از گوشش کشید
بالافاصله فکش اسیر دست های بزرگی شد
- چه گهی میخوری پسر کشیش!؟تهیونگ صورتشو عقب کشید و گفت
- صلیب واروونه؟میخوای بمیری؟ چرا اینجایی؟ اومدی پارس کنی؟جونگکوک خندید و گوشواره رو از دستش گرفت توی دید نبودن پس دستشو دور کمر باریک تهیونگ حلقه کرد و اونو سمت خودش کشید
- بیخیال، امشب بیا بریم بار برام شیک بزنضربان قلب تهیونگ بالا رفت، گردنبند صلیب رو توی دستش فشرد و زمزمه کرد
- خجالت بکشنگاه جونگکوک به صلیب دوخته شد سرش رو نزدیک تر برد و نوک انگشت هاش رو روی کمر تهیونگ به حالت صلیب کشید و گفت
- اون صلیبو درست همینجا میکشم.. به علاوه جِی کِی.تهیونگ به خودش لرزید و صداش تحلیل رفت
- خفه شوجونگکوک به یک باره کمرش رو ول کرد و اروم خندید
- مطمئنم حتی نمیدونی چطور از گوشت بین پات استفاده کنیخم شد و زمزمه وار ادامه داد:
- اون به درد خدایانت نمیخوره پسر کشیش!پسر ریز جثه تر از عصبانیت سرخ شد، با صدای محکمی گفت
- جئون جونگکوک، همین الان در مقابل مریم مقدس زانو بزن و طلب بخشش کن!اخم های جونگکوک توی هم کشیده شد و از بین دندون های قفل شدش غرید:
- خدای تو تخم منه، حتی نمیزارم سگم برای اون مجسمه پارس کنه احمقلبای تهیونگ از شک باز و بسته میشد اما حرفی از بینشون خارج نمیشد چند ثانیه خیره موند و بعد بی حرف از اون پسر دور شد
- خدایا، اون پسر رو ببخش.و اما جونگکوک که حسابی شیفته رفتار عجیب تهیونگ شده بود با لبخند رفتنش رو نگاه میکرد
- قول میدم به زودی به جای مسیح اسم منو با پیشوند ددی صدا بزنی کیم فاکینگ تهیونگ.
یکشنبه بعدی خبری از جونگکوک نبود و حتی یکشنبه بعدش
تهیونگ در عین ارامش احساس بیقراری میکرد، صدایی میگفت جئون فرزند شیطانه و صدای دیگه ای اونو کله شق خطاب میکرد، یکشنبه سوم دوباره اون رو دید اینبار مرتب بود و کت شلوار مشکی به تن داشت و گفته بودند داوطلبانه بطری شرابی برای پیشکش به مریم مقدس اورده
تهیونگ گوشه ای ایستاد و به حرکات با وقار جونگکوک درحالی که سمت مجسمه میرفت خیره شد
هیچ جوره این تغییر یهویی تو کتش نمیرفت و اعتقاد داشت یه جای کار میلنگه
جونگکوک شراب رو بالای سر مجسمه گرفت و اروم اروم خالیش کرد، در آخر نیشخند پنهانی زد و جام زرد رنگ کوچیکی رو برداشت و زیر دستای مریم مقدس گرفت
قطره های شراب توی جام میچکیدن.
بعد جام رو بین دستاش گرفت و درحالی که سمت تهیونگ قدم بر میداشت گفت
- اولین پیک برای جدید ترین دوستم.حالا فاصله بین دوپسر تنها یک قدم بود،قد تهیونگ تا گردنش میرسید
زمزمه کرد
- مینوشی؟.. تهیونگ.پسر کوچیک تر نگاه مشکوکی بهش انداخت، اگه یه جمع بهشون خیره نبود حتما رد میکرد اما حالا قضیه فرق داشت، اروم سر تکون داد و جام رو گرفت
نا محسوس بویید و بعد یکباره سر کشید
ناقوس کلیسا به صدا در اومد.
شراب رو توی دهنش مزه میکرد، خوشمزه بود
اما سرش گیج میرفت، اروم تلو تلو خورد
جونگکوک حالت نگرانی به خودش گرفت و گفت
- اوه تهیونگ.. چیزی شده؟اجازه هیچ جوابی رو نداد، دستشو روی کمر تهیونگ گذاشت و سمت یکی از درهای کلیسا هل داد ، برای اطمینان به جمع با صدای بلند گفت:
- نگران نباشید حواسم بهش هست.توی راه کمی خم شد، پوزخند زد و توی گوش تهیونگ زمزمه کرد
- نگران نباش، خیلی درد داره!لرزش بدن لاغر و رنگ پریدشو حس کرد پوزخندش عمیق تر شد و ادامه داد :
- چرا میترسی توله سگ؟ میخوام کاری کنم اسمم رو یادت نره همونطور که اسم خدایانتو یادت نمیره ، تکرار کن.. جِی کِیفشار دستش رو دور کمر تهیونگ بیشتر کرد، یکی از درهارو باز کرد داخل شدن، و در رو محکم بست.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سلام
آفرودیتم این اولین بارمه که فیکشن توی واتپد عاپ میکنم
امیدوارم خوشتون بیاد
پارت اولش چطور بود؟
حتما بهم بگید.. خلاصه جز این فعلا حرفی ندارم
حالا بیاید باهم دعا کنیم.. یا پدر یا پسر یا روح القدس
لاو.
أنت تقرأ
unholy smile
خيال (فانتازيا)- گفتی به خدا اعتقاد نداری! - اشتباه کردم،زودتر از اینا باید لبخندتو میپرستیدم. ــــــــــــــــــــــــــــــــــ - از مریم مقدس کمک بخواه... زود باش فریاد بکش و دعا کن! دعا کن و ببین من چطور از همشون قدرتمند ترم تهیونگ! main couple: kookv genre...