part 9

454 91 65
                                    

با صدا در چشامو باز میکنم. تهیونگ با پلاستیک هایی که تو دستشه وارد  میشه و با پاش در رو میبنده. خرید هاشو رو اوپن میزاره و مشغول  چیدنشون میشه. انگار یکم مواد غذایی گرفته
 
+هی منم تو این خونه هستما

واقعا دیگه این بی توجهی ش داره میره رو عصابم، انگار دارم با دیوار حرف میزنم

+محل نمیدی حداقل سلام کن

در کابینتو میبنده و سرشو کمی کج میکنه، با این کارش یکم از موهاش میریزن پایین و صورتشو قاب میکنن.

_سلام

اون الان جدیه ؟ سلام؟

+ مسخره بازی بسه تهیونگ.کار اشتباهی نکردم که داری اینجوری رفتار میکنی.دیشب حال و حوصله نداشتم اعصابم از بی نظمی دانشگاه خورد بود. بعدشم دوستای تو نمک رو زخمم پاشیدن، دیگه  نمیتونستم توی فضای بسته باشم، حالمو بد میکرد بخاطر همین رفتم بیرون. نمی‌فهمم مشکلت چیه

پلاستیک های خالی رو داخل سطل زباله میندازه و از آشپزخونه بیرون میاد. با قدم های آروم به سمتم حرکت میکنه و جلوم وایمیسته.

_ متاسفم. من فقط ترسیدم که دیشب یک دفعه رفتی همین

بدون حرف دیگه ایی از کنارم رد میشه و تو بالکن میره
اههههههه این عوضی چرا اینجوریه. از چی ترسیده؟ که دزد ببرتم؟ یا وقتی وسایلم اینجاست فرار کنم؟

چشممو میچرخونم و به سمت اتاقم میرم. کل روز مشغول درس بودم انقدر وقت اضافی آوردم که درس های جدید هم نگاه انداختم. وقتی به پنجره نگاه میکنم میبینم هوا تاریک شده. با خستگی کتاب توی دستمو رو میز میزارم. حتی ناهار هم نخوردم و تهیونگ هیچی نگفت. گشنمه اما دیگه جونی برای پایین رفتن ندارم

با آخرین انرژی که توی تنم مونده خودمو سمت تخت میکشم و بدون هیچ مکثی سرمو روی بالشت میزارم به دنیای خواب میرم.

نیمه های شب وقتی می‌خوام بچرخم و از پشت بخوابم جسم سنگینی رو خودم احساس میکنم. به سختی چشم هام رو باز میکنم . نور ماه تو اتاق افتاده و تهیونگ.....؟؟!!!!! 

اون اینجا چیکار میکنه؟فاک اون هیچ لباسی تنش نیست. بدن لخت عضلانیشو بهم چسبونده و منو تو بغلش جمع کرده و با دستاش کامل منو تو آغوشش حبس کرده. بدنش بوی خاک بعد از بارون رو میده، همینقدر ملایم و آرامش بخش. نفس های گرمش به گردن و گوشم میخوره.

خیلی آروم سعی میکنم خودمو از بغلش بیرون بکشم اما بدنم توش قفل شده. گونه هام توی تاریکی یکم قرمز میشن، گرممه و دیدن این بدن عضله ایی هیچ کمکی بهم نمیکنه. صورتشو کمی جابه جا میکنه و بااین کارش لباش رو پیشونیم قرار میگیره

خشکم زده و قلبم داره تند میزنه، احساسی ته وجودم منوقلقک میده. دوست دارم  بغلش کنم ولی اگه بفهمه چی؟؟؟

my wolf boyfriend Where stories live. Discover now