دوتا جسم به شدت نرم و سبک مدام به صورتش کوبیده میشد، لبخند خواب الوده ای زد و دستش رو برای نوازش گربه دوست داشتنیش دراز کرد:(لوسی بزار یکم دیگه بخوابم.)
لوسی برای لحظه ای متوقف شد ولی دوباره کارش رو از سر گرفت. اینبار محکم تر به صورتش میزد و همزمان سرش رو از زیر نوازش های بومگیو عقب میکشید. اهی کشید، نمی شد از دست این گربه فرار کرد نه وقتی قصد داشت بیدارت کنه. چشم هاش رو باز کرد، با دست دنبال عینکش گشت و درکمال تعجب با دید تارش عینکش رو بین دندون های گربه پیدا کرد.
وقتی دیدش واضح شد به جای گربه سفید و اسکاتلندی خودش گربه قرمز و عصبانی پرشین رو دید. چند بار پلک زد تا یادش بیاد دقیقا این شیطان سرخ روی سینه اش چی میخواد. گربه بار دیگه با پنجه اش به صورت بومگیو ضربه زد و بعد دهن کوچیکش رو باز کرد:
_توی عوضی چی از جون من میخوای هان! هان؟ چه بدی در حقت کردم که سزاوار همچین مجازاتی ام هان؟ باشه ازم من خوشت نمیاد درک میکنم لازم نبود منو به همچین فلاکتی بندازی.بومگیو خودش رو درحالی پیدا کرد که برای نفس کشیدن دهنش رو مثل ماهی باز و بسته میکرد ولی انگار داشت تو خلا تقلا میکرد. گربه با پنجه ی نرمش سیلی نسبتا محکمی به صورتش کوبید:
_به خودت بیا چوی کسی که اینجا تبدیل به گربه شده منم نه تو.پسر عینکی نفس عمیقی کشید و تقریبا ناله کرد:(تهیون؟) تهیون با چشم های سبزش پشت پلکی نازک کرد که برای یه گربه به بامزگی اون زیادی ترسناک بود:(اره بدبخت دیگه هم میشناسی که سر و کارش با تو باشه؟)
بومگیو روی ارنج هاش بلند شد و گربه سرخ رو مجبور کرد که روی شکمش بشینه، با بهت دستش رو دراز کرد و گوش های نرم تهیون رو لمس کرد:
_بهم بگو شوخیه!گربه دندون های کوچیک و بامزه اش رو نشون داد و هیسی کشید:
_بدبختی های من برای تو شوخی چوی؟ اره؟پسر عینکی چنگی به موهاش زد و صاف تر نشست:(این...این چطور...چطوری ممکنه؟)
تهیون از روی شکمش پایین پرید و شروع کرد دور اتاق چرخیدن:(الان بهت میگم چطور ممکنه تو کل قوطی لعنتی رو روی من خالی کردی... یه ذره اش برای تبدیل کردن درخت به یه موجود زنده کافیه بعد تو حتما باید کلش رو روی من خالی میکردی خدایا من چرا اینقدر بدبختم؟)بومگیو نمی دونست باید عذاب وجدان داشته باشه، تست اعتیاد بده یا خودش رو به اولین تیمارستانی که میشناسه معرفی کنه. این عجیب بود، شاید فرای عجیب. اینکه تهیون بتونه حرکاتت رو حدس بزنه یا روحت رو ببینه با اینکه به یه گربه تبدیل شه زمین تا اسمون فرق داشت. اولی رو میشد براساس روانشناسی و رفتار شناسی گذاشت ولی دومی چی بود؟
YOU ARE READING
Prediction 2
Fantasyپیشگو چند قدم عقب رفت و چشم دردناکش رو گرفت. بومگیو از خشم می لرزید، از بین دندون هاش غرید: _فقط برو بمیر ازت متنفرم.