not enough

188 43 13
                                    

تهیون روی یکی از کتاب های جا خوش کرده ، هنوز نمی دونس چطور مثل یک گربه بخوابه، دست و پاش هرکدوم یک سمت بودن. سوبین سرش رو روی شونه یونجون گذاشته بود و با دهن باز خواب بود. خرخری تو اتاق بود که منبعش معلوم نبود.

یونجون با اخم روی گشتن صدمین یا هزارمین کتابش تمرکز کرده بود و بومگیو خیلی وقته دیگه نگاهش روی نوشته ها نبود. به پسر بلند تر خیره شده بود که با وسواس مشغول انجام کارش بود، نمی دونست از کجا و کی فهمید عاشق یونجونه ولی وقتی به خودش اومد که هر کدوم از لمس های بهترین دوستش گونه هاش رو سرخ میکرد. تلاشش رو کرد واقعا تلاشش رو کرد که به یونجون بفهمونه دوستش داره ولی نشد. هیچ وقت فراتر از یک بهترین دوست نبود و احتمالا نمیشد؛ درحالی که سوبین بدون تلاش بهش رسید. اون مرد چیکار کرد به غیر از اینکه وایساد تا تهیون پسر مو صورتی رو به سمتش هل بده؟


حوصله اش سر رفته بود و کم کم داشت خوابش میگرفت. می دونست پسر بلندتر بیخوابه، از بعد مریضی پدرش گوش به زنگ بود و خوابش به کوچکترین صدا وابسته بود. میدونست سوبین اکثر شب ها میره پیش یونجون، فقط برای اینکه به پسر اطمینان بده که اون بیداره و شاید پسر مو صورتی اندازه چند ساعت بخوابه.


حالش از رفتار های پس مو ابی بد میشد. مگه چند وقت بود که همو میشناختن و اون اینقدر فداکار و از خود گذشته است؟ احساس میکرد همش تظاهره ولی برای چی؟ نگه داشتن یونجون چه سودی برای سوبین داشت؟ تقریبا هیچی.



قبل از اینکه بتونه جلو خودش رو بگیره پرسید:(چرا سوبین؟)

یونجون با گیجی سرش رو از کتابش بیرون اورد و نگاهی به بهترین دوستش انداخت:(چی؟)

بومگیو سوالش رو دوباره تکرار کرد، پسر مو صورتی به دوست پسرش نگاه کرد. لب های صورتی سوبین از هم فاصله گرفته بود، موهای ابیش روی پیشونیش پخش شده بود و یکی از دست هاش به پارچه ی شلوار یونجون چنگ میزد و اونو مجبور میکرد تکون نخوره. چرا سوبین؟


صادقانه جواب داد:(من فقط به خود بیست و هشت سالم اعتماد کردم و حالا میبنم اون فاکر تصمیم درست رو گرفته بود.)
بومگیو از زیر عینک چشمش رو مالید:
_فقط همین؟ تو دیدی با سوبین اینده قرار میزاری و تصمیم گرفتی الانم همین کار رو انجام بدی؟ دیوونه ای چیزی هستی؟

یونجون میخواست شونه بالا بندازه ولی تصمیم عاقلانه ای نبود:(من باهاش قرار نمیزاشتم باهاش ازدواج کردم میدونی؟ مراسم جمع و جوری بود تو و تهیون هم بودید.)

قضیه بچه دار بودنشون و اینکه اون دوتا عوضی زودتر ازدواج کردن رو فاکتور گرفت. مثل این حقیقت که حالا میفهمه چرا سیگار میکشید. پدرش تا اون زمان زنده نموند که پسر مو صورتی به خاطرش طرف دخیانیات نره و حالا یونجون تمام تلاشش رو میکرد که از اون سرنوشت برای پدرش جلوگیری کنه.


Prediction 2Where stories live. Discover now