𝑃𝑎𝑟𝑡3

60 15 0
                                    

اونقدری دوییده بود که نفس کشیدن براش سخت بود  ریه هاش   به سوز اومده بودن .

روی یک نیمکت نشست تا استراحت کنه ناراحت بود که الان هیچ مغازه ای نیست تا وسیله بگیره هرچند پولی هم نداشت و الان کاملا آس و پاس بود .

سرش رو از صندلی به پشت آویزون کرد به آسمون خیره شد و به کارای اخیرش فکر می‌کرد کاش به حرف چانگبین گوش کرده  بود 
حداقل الان داشت پیتزا می‌خورد بجای هوای آلوده ی یوکوهاما چشماش رو بست که استراحت کنه تا ببینه فردا چه غلطی بکنه .

.
.
.
.
چان پسر شریک پدر هیونجین بود از طرفی دوستش هم حساب میشد همیشه با هم کاراشون‌ رو انجام میدادن .

چان مثل برادر بزرگتر هیونجین میمونه و رفتارش هم همین رو گوش زد می‌کرد بعد از اتفاقی که چند دقیقه پیش افتاد الان داشت پای هیونجین رو درمان می‌کرد  اون یه زره بچه با ضربه ای که به زانوی هیونجین زده بود باعث شده بود قوزک  زانوش کمی برگرده جای شکر داشت آسیب جدی ندیده بود که پزشک رو خبر کنن‌ .

" صد بار بهت گفتم که بزار من به اینجور کارا رسیدگی‌ کنم "

هیونجین که از درد به خودش می‌پیچید با عصبانیت گفت :

" من چه میدونستم اون بچه کوتوله ی وحشی  انقد زرنگه ... آخ .. خیلی درد میکنه "

" الان تموم میشه دردش زیاد نمیمونه "

" ولی این اینجا تموم نمیشه اون کوتوله متحرک رو پیدا کن و برام بیار تا براش جبران کنم اینجوری آروم میشم "

چان که کارش رو تموم کرد پانسمان رو محکم کرد و کنار هیونجین نشست و مشغول ورق زدن مجله مورد علاقش شد :

"  اولا اون الان خیلی از اینجا دور شده دوما هنوز بچست‌  پس بهتره بیخیالش بشی "

" چان میفهمی چی میگی ؟! وقتی یه بچه میتونه اینقدر پیش‌ بره دو روز دیگه رقبا هم بهش اضافه میشن و کمتر از یک هفته زمین میخوریم  کار یک لحظته پیدا کردنش پس  بهونه نیار"

" آه خیلی خب هیون حق داری الان میگم برن دنبالش "

" یعنی تا الان نرفته بودننننننن؟! خدای من چااااانننن"

چان از اتاق خارج میشه و به افرادش میگه که توی کل شهر پخش بشن و اون رو پیدا کن سونگمین که چهرش رو بلد بود همراه اونا فرستاد .

.
.
.
.
" چانگبین هیونگ ساعت سه شبه فلیکس هنوز نیومده ؟! "

جونگین با گریه پشت تلفن داشت با چانگبین حرف می‌زد و سراغ فلیکس رو ازش میگرفت .

" نه ای انا‌ حتی جواب تماسامم‌ نداده فرصت جور کنم میرم یوکوهاما تا پیداش کنم "

"هی چانگبین دیوونه ای چیزی هستی؟ نکنه مثل فلیکس فکر کردی خیلی باحالی ...احمق نشو به پلیس گزارش بده هق .."

Good boyWhere stories live. Discover now