𝑃𝑎𝑟𝑡2

76 13 4
                                    

°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°

....

... راستش جیسونگ رو برای این خاطر اوردم اینجا که بهتون
معرفیش کنم ...جیسونگ دوست پسرمه ما چند ماهی میشه که قرار میزاریم و ...امیدوارم یک روز این لحظه هارو توی خونه ی مشترکمون‌ براتون جبران کنم پسرااا " برای جونگینی که تو خانواده سرسختی بزرگ شده و تقریبا چشم و گوش بسته بود سخت بود که این رو حضم کنه و اولین‌بارش بود که یه کاپل گی از نزدیک میبینه کمی عجیب بود ولی سعی کرد کنار بیاد و عادی جلوه بده و چانگبین هم اصلا براش تازگی نداشت چون بار ها به صحنه کیس اون دوتا میرسید و راهشو برعکس میکرد و از اینکه لینو بلاخره این مسئله رو باهاشون درمیون‌ گذاشت خوشحال بود مخصوصا فلیکس که وقتی به این فکر می‌کرد قراره از دست لینو هیونگش خلاص بشه اون شب برای همشون خاطره شد و طعم موچی بستنی ها یادگاری .



با هیجان چشماشو از هم باز کرد ، از تخت پرید و طبق معمول روتینش رو انجام داد امروز با روزهای دیگش متفاوت بود هرو روز این تیکه کلامش بود پس یه هودی مشکی به تن کردن و شلوار جین همیشگیش‌ رو پوشید . یه کوله پشتی مشکی جمع جور ورداشت یه دست لباس و وسایل شخصیش‌ رو داخلش گذاشت یه چاقو هم با تقلید از تمام سریال جنایی هایی که دیده بود محض اطمینان تو آستینش گذاشت و ماسکش‌ رو زد ، گوشیش رو ورداشت و از خونه زد بیرون بعد از اینکه سوار قطار به سمت یوکوهاما شد مشغول به تایپ کردن شد تا به دوستاش اطلاع بده .

(های .... من بلاخره دارم میرم یوکوهاما خیلی خوشحالم >.< لینو هیونگ من پنجره اتاقم رو باز گذاشتم نگران گربه هات نباش جاشون رو تخت من امنه‌ دیگه از لطف ها بهت نمیکنما‌ پس نهایت استفادرو‌ بکن .

چانگبینا توهم خوب غذا بخور و ورزش کن تا برگردم باید عضله ای تر بشی تا راحت تر بتونم گازت بگیرم~ .

جونگینا‌ دوست دارم . خوب درس بخون تا برگردم مهم نیست بچه های کلاس چی میگن اگه از من پرسیدن بگو رفته خونه مادربزرگش البته که براشون مهم نیست +

عه ...جیسونگ هیونگ خوش اومدی به گپ ما اسکلا‌ مواظب خودت باشیا‌ نزار لینو هیونگ اذیتت کنه .

دوستون دارم .... مواظب خودتون باشید تا ماجراجوییم‌ تموم شه بای بای دیگه میرم )

توی گروه دوستانشون فرستاد و گوشیش رو داخل جیبش کرد ، اطراف رو نگاه کرد ولی چرا هیچکس جز خودش داخل قطار کیوتو‌ ~یوکوهاما نبود
" پوفی کشید وبعدش کمی چُرت زد


"ایستگاه یوکوهاما "

با صدای مقصد قطار از خواب بیدار شد با تعجب اطرافش رو نگاه کرد دنبال کولش گشت ولی نبود اول کاری کیف و موبایل و تمام چیزی که همراهش بود رو دزدیده بودن فقد لباسایی‌ ‌که تنش بود همراهش بودن با ناامیدی و عصبانیت از قطار پیاده شد و سعی کرد بدون اینکه بهش فکر کنه فقط راهش رو بره و تمام راهی که اومده رو به بهای دزدیده شدن کیف پول و موبایلش هیچ و پوچ نباشه راه اسکله رو بلد بود پس فعلا نیازی به گوشی نداشت .


نزدیک اسکله شده بود
ماسکش رو بالا داد و کلاه هودیش رو سرش کرد فهمید چاقویی که تو آستینش قایم کرده بود هم دزدیدن پوفی کشید "محض رضای‌ ...... ن.ننکنه بهم تجاوز هم کردن ... " با ترس خودشو بغل کرد لباسشو بالا زد ... " کبود که نیستم .... جاییمم.
... درد نمیکنه .... " دستشو به سرش کوبید و ناله ای کرد " آیشششش چقد افکارم بهم ریخته هوف بیخیال "

Good boyDove le storie prendono vita. Scoprilo ora