Ep1

514 51 37
                                    

نگاهی بهش انداختم که مثل همیشه پشتش به من بود؛ به آرومی غلتی زدم و برگه‌های یادداشتم رو جلو کشیدم. با تردید خودکار رو توی دستم گرفتم و روی اولین ورقه نوشتم: « باهم میمونن...یا از هم جدا میشن؟ »

توی اون موقعیت تنها چیزی که برای نوشتن به ذهنم رسید سر هم کردن همون چند تا کلمه بود. چند دقیقه به همون دو تا جمله که معانی زیادی رو توی خودشون جا داده بودن خیره موندم و بعد با کلافگی خودکار رو روی برگه‌ها انداختم. با درموندگی برای فرار از اون همه سوال بی جواب چشمام رو بستم.

//فلش بک//
آآ..آهه...
این تنها صدایی بود که زیر لمس بدنش از گلوم خارج میشد. لذتی که نوازش دست‌هاش بِهِم میداد تو بند بند وجودم میچرخید و در آخر به صورت اون آوای کوتاه از دهنم خارج میشد.

بیشتر از این نمیتونستم اون وضعیت رو تحمل کنم؛ میخواستم ببینمش! برای آزاد کردن خودم از بند اون تاریکی، دستم رو از لای موهاش بیرون کشیدم و سمت چشم‌بند مشکی رنگی که روی چشمام جلوی دیدم رو گرفته بود بالا بردم.

اما هنوز کامل چشم بند رو لمس نکرده بودم که مچ دستم رو گرفت. درحالی که بدنش رو کامل روی بدنم قرار میداد و وزنش رو روم مینداخت کنار گوشم زمزمه کرد: قرار شد جِر نزنی!

صداش برام مثل داروی روان گردان بود؛ هر وقت اینطوری کنار گوشم حرف میزد باعث میشد از خود بی خود بشم. فقط اون میتونست پسر سرکشی مثل من رو مطیع خودش بکنه.

نسبت به پارتنرهایی که تاحالا باهاشون بودم، اون تنها کسی بود که این قدرت رو داشت و میتونست مغزم رو از لذت و حرارت لبریز کنه و من رو به اوج برسونه.

حرکات آروم بدنش رو روی بدنم حس میکردم اما هنوزم نمیتونستم ببینمش. صدای خنده ریزش به گوشم رسید و همون لحظه گرمای نفسش به گونه راستم برخورد کرد و از روی همون فهمیدم سرش سمت راستمه.

دست آزادم رو بلند کردم و با لمس گونه و لب‌هاش صورتش رو پیدا کردم؛ همون طور که گونه‌اش رو نوازش می‌کردم به آرومی گردنم رو بلند کردم و با اعتماد به حس شیشم، خودم رو جلو کشیدم و لب‌هام رو روی لب‌هاش گذاشتم.

عاشق بوسیدن لب‌هاش بودم. اون لب‌های درشت و جذابش فقط برای خوردن و مکیده شدن ساخته شده بودن.

از روی اعتیاد لب‌هاش‌ رو می‌بوسیدم و هربار که یکی درمیون جواب بوسه‌هام رو میداد و مجبورم میکرد برای بوسیدن ترغیبش کنم روانی میشدم.

همونطور که لب‌هامو میبوسید، مچ دستی که روی گونه‌ش گذاشته بودم رو هم گرفت و کنار اون یکی دستم، بالای سرم به تخت کوبید.

اون عوضی خوب میدونست چطوری با اعصابم بازی کنه؛ بعداز چندتا بوسه ازم جدا میشد و بعد از این که چند بار توی صورتم فوت میکرد، دوباره یه بوسه‌ی نرم روی لب‌هام میزد.

Last time Where stories live. Discover now