Ep4

191 40 4
                                    

فکری که به مغزم خطور کرد باعث شد بدون تلف کردن وقت از جام بلند شم. آقای هان با دیدن بلند شدن دوباره‌ی من، عصبی شد و چشم غره‌ای رفت و زمزمه‌وار طوری که بشنوم گفت: بومگیو! همینجا میشینی و از جات جم نمیخوری؛ فهمیدی؟!

بی توجه بهش راهمو کشیدم و گفتم: حالم خوب نیست..میرم ببینم قرصی چیزی پیدا میکنم.

و قبل از این که چیزی بگه با سرعت ازش دور شدم. با نگاهم کل سالن رو برای پیدا کردن یه سرپیشخدمت زیر و رو کردم و در آخر به یکی از دخترایی که لباس فرم هتل تنش بود گفتم: ببخشید...من حالم خوب نیست؛ سرپرستتون کجاست تا ازش یه قرص بگیرم؟!

لبخند پهنی زد و سریع جواب داد: همراه من بیایین آقای چویی!
با سرعت دنبال اون دختر به راه افتادم تا قبل از اعلام بهترین نویسنده و اسامی برنده‌ها به جایگاهم برگردم.

از سالن خارج شدیم و پشت در  آشپزخونه، یه آقای حدود 40-45 ساله‌ای ایستاده بود؛ دختر با اشاره به اون رو به من گفت: آقای یانگ سرپرست ما هستن..میتونین ازشون کمک بگیرید.

با سر تشکر کوتاهی ازش کردم و با قدم های بلند خودم رو به اون آقا رسوندم. از قیافه‌اش مشخص بود مرد ساده و مهربونیه، میتونم با مظلوم نمایی پیش برم.

لبخند کمرنگی روی لبم نشوندم و حال ناخوشی به خودم گرفتم و به میز چرخداری که اون پشتش ایستاده بود، نزدیک شدم. 
با دیدن صورت مظلوم و حال ناخوشم، با نگرانی پرسید: چیزی شده؟ حالت خوبه پسر جون ؟؟

لبخند بی جونی تحویلش دادم و گفتم: راستش...خیلی استرس دارم شاید بخاطر اون باشه. چیزی دارین که آرومم کنه؟

با دستپاچگی یه لیوان آب دستم داد و گفت: این آب خنک رو بنوش و به خودت مسلط باش...یه قرص آرام بخش میخوایی؟

لیوان رو از دستش گرفتم و قبل از این که سر بکشم گفتم: نه..نمیدونم چمه قبلا اینطوری نشده بودم...شاید بخاطر شرابیه که خوردم.
لبخندی زد و گفت: بابت اون شراب خیالت راحت باشه..امکان نداره مشکل از اون باشه.

درحالی که عرق نداشته‌ی روی پیشونیم رو پاک میکردم گفتم: نمیدونم..پس چرا اینطوری شدم؟؟ پس اون چه شرابی بود؟؟
دهن باز کرد که جوابمو بده اما سریع خودش رو جمع و جور کرد و گفت: این معمای هتل ماست..الان نمیتونم بگم.

چندتا سرفه نمایشی از گلوم خارج کردم و معترضانه گفتم: الان حال من مهم تره یا معمای هتل؟ اگه من به اون شراب حساسیت داشته باشم نباید بدونم چطور درمان بشم؟ شما مسئولیت من رو قبول میکنی آقای یانگ؟؟

فکر میکردم شاید زیادی شلوغش کرده باشم اما تاثیر گذار بود؛ مرد که حسابی به خاطر رفتارم گیج شده بود و از شنیدن حرفام ترسیده بود، بزاق دهنش رو قورت داد و گفت: اون...اون شراب اسپانیایی به اسم ریوجاست، یه شراب سلطنتی به حساب میاد..امکان نداره همچین مشکلی ایجاد کنه!

Last time Where stories live. Discover now