نفس عمیقی کشید و آروم حلقه دستامو از دور کمرش باز کرد و به سمتم چرخید. برای دیدن نگاه وحشیش آماده بودم اما در کمال تعجب با نگاه لطیف و لبخند مهربونش رو به رو شدم.
طوری که بعد از دیدن اون لبخند، بدون معطلی شروع به بوسیدن و ستایش کردنش کردم. مثل قحطی زدهها میبوسیدمش و اون در جواب با ملایمت لبهای بیچارهام رو به بازی گرفته بود.
دستامو از روی قفسه سینه و شونهاش برداشتم و دور گردنش حقله کردم و بیشتر بهش نزدیک شدم. دستهای بی حرکتش رو بالاخره حرکت داد و بعد از نوازشی دیوونه کننده روی گونم، با دستش پشت گردنم رو گرفت و من رو بیشتر به خودش چسبوند.
داشتم تو تب خواستنش جون میدادم. برای تخلیه اون احساسم، آهی از بین لبهای اسیر شدم توی دهنش کشیدم و تا آخرین حدی که میتونستم خودم رو بهش چسبوندم.
نشستن لبخندی بین بوسههامون گوشه لبش رو احساس کردم اما نمیتونستم دلیلش رو درک کنم؛ مطمئن بودم برای جون به لب کردن من بود که اونطوری لبخند میزد.
لب پایینم رو مکید و ازم جدا شد و دوباره بعد از چند ثانیه شروع به بوسیدن لبام کرد. دست راستم رو از دور گردنش تا روی سینهاش سر دادم و از روی پیرهن خیسش، مشغول نوازشش شدم. مانعم نشد و اجازه داد به کارم ادامه بدم. دکمه های پیرهنش رو دونه دونه با انگشتای لرزونم باز کردم و بدون قطع کردن بوسههامون مشغول لمس کل بدنش شدم.
دستامو آروم آروم سمت شکم و کمرش کشیدم و به اون خط وی شکل زیر شکمش رسیدم. انگشت های اشارهام رو روی برجستگی هر دو طرف کشیدم و امتدادش رو دنبال کردم تا به کمر شلوار و کمربندش رسیدم.
لب بالاش رو ماهرانه مکیدم و به دنبالش زبونش رو داخل دهنم کشیدم و خواستم کمربندش رو باز کنم که یهو بوسیدن رو متوقف کرد و سرش رو عقب کشید.
نگاهی به کل اجزای صورت خمارم انداخت و توی یه حرکت که اصلا نفهمیدم چطور شد، منو چرخوند و شکم و قفسه سینهام رو به دیوار و خودش رو از پشت بهم چسبوند.
از یه طرف بخاطر برخورد بدن پر حرارتم به دیوار سرد حموم، مور مورم شد و از طرف دیگه با برخورد بدن داغ جه بوم داشتم میسوختم.
نمیدونستم باید از سردی دیوار بنالم یا از داغی برای همین فقط چشمامو بستم و با درموندگی داد خفهای کشیدم. پوزخند ریزی کنار گوشم زد و بعد از گاز خفیفی که از لاله گوشم گرفت، شروع به بوسیدن و مکیدن گردنم کرد.
حالت مکیدنش با همیشه فرق میکرد؛ طوری بود که احساس میکردم بهم نیش میزنه و درجا جای نیشش کبود میشه. چند دقیقه اول گذاشتم به پای هیجان و سعی کردم تحمل کنم اما هرچی که میگذشت از شدتشون کم نمیشد هیچ بیشترم میشد.
درحالی که از شدت درد و سوزش نالههای ریز میکردم، به هر زحمتی بود دستامو توی انبوه موهاش فرو بردم و گفتم: تهیونآ...آ..آروم تر..چرا..اینطوری میکنی!
YOU ARE READING
Last time
Fanfiction● Last Time _ آخرین بار ○ من دیگه نمیتونم کسیو جز تو دوست داشته باشم؛ نه میتونم جوری که به تو نگاه میکنم به کسی نگاه کنم، نه جوری که صدای تو رو میپرستم صدای کسی رو گوش کنم! چیکار کردی با من کانگ تهیون؟! °○ 𝘛𝘢𝘦𝘨𝘺𝘶 °○ 𝘋𝘳𝘢𝘮𝘢/ 𝘙𝘰𝘮𝘢𝘯�...