XII

23 9 6
                                    


yoongi

(10 سالگی یونگی)
وقتی مادرش از خونه گذاشت رفت یونگی فقط 10 سالش داشت
اون بخاطر جونگکوک 4 ساله خونه مین رو ترک کرده و به خونه ای که جونگکوک و آلا توش بزرگ شده بودن رفته بود
با برادر بزرگ ترش شوگا و پدرش زندگی می‌کرد
نمیشه گفت با پدرش زندگی میکرد چون اون همش سرکار بود و حتی اکثر روزا شبو خونه نمیومد و شوگا یعنی برادر 16 ساله یونگی براش غذا درست میکرد و برا مدرسه آمادش میکرد
تا وقتی یونگی 11 سالش شد و وارد کار پدرش شد
با شرکاش آشنا شد، سر جلسه ها حضور پیدا کرد، سر معامله های مواد مخدر، سر جعمایی که توش مواد مصرف میکردن
و مصرف کلونازپام و الپرازولام رو هم از 11 سالگی شروع کرد
و بعد به وید، ماشروم، آل اس دی، و فنتانیل و ترامادول خطم شد
12 سالش بود وقتی مادرش از وضعیت یونگی با خبر شد و اونو اورد پیش خودش
یعنی خونه جئون!
همون سال شوگا بخاطر شعبه باند موادمخدر پدرش و جونگکوک بخاطر تحصیلش به ژاپن مهاجرت کردن
موقع به دنیا اومدن آلا یونگی 8 سال داشت
اونا مثل خواهر و برادر بزرگ شدن تا اینکه تجاوزای جئون به یونگی و اعتیاد یونگی برای بار دوم شروع شد

(13 سالگی یونگی)

حالش خوب بود چون تونسته بود مسابقه بسکتبالشو 5.3 برنده بشه
کیفشو گوشه اتاق انداخت و رو تختش لم داد
از آینه بالای تختش خودشو نگاه میکرد و لبخند میزد
شاید حدود 7-7:30 بود که جئون با بوی الکلش وارد اتاق یونگی شد
یونگی درجا رو تخت نشست و اخم کرد
-امروز نه..یروز بزار خوب باشم
جئون ورق قرص رو رو تخت یونگی انداخت و سمت یخچال کوچیکه یونگی رفت
+بخورش، قوی تر از قبلیاس
یونگی پشت ورقو خوند [tramadol]
-لعنتی دوباره نه
جئون خودشو روی یونگی انداخت و با در آوردن دوتا قرص تو دهن یونگی گذاشت و ابو جلوش گرفت
یونگی اخمی کرد و نفسشو با کلافگی بیرون داد
قرصا رو رو تخت تف کرد و جئون رو حل داد
-نمیخام! بسته هرکاری کردی من نمیتونم دووم بیارم
این ششمین باری بود که جئون اینکارو باهاش میکرد
محکم دستای یونگی رو گرفت و بالا سرش پین کرد
سیلی محکمی در گوشش زد و تو صورتش زمزمه کرد
-پس همینطوری انجامش میدیم
یونگی از دهنشو قورت داد و زمزمه کرد
-دستامو ول کن، میخورمشون
سریع از رو تخت قرصا رو تو دهنش برگردوند و اب رو روش خورد
بی حسی دردو کمتر میکرد و خیلی وقت بود ترامادول مصرف نکرده بود

جئون بدون آماده کردنش واردش شده بود
یه دستشو رو چشمای یونگی گذاشته بود و با دست دیگش دستاشو بالا سرش پین کرده بود
محکم و عمیق توش ضربه میزد یونگی چشماش بسته بود و از اینکه دردش کمتر شده بود و بی حسو کرخت بود لذت میبرد
هیچکدوم انتظار ورود آلا 5 ساله رو به اتاق نداشتن
لخت درحال سکس بودن و صحنه مناسبی برا دختر بچه 5 ساله نبود
جئون دستشو محکم تر رو چشمای یونگی فشار داد و به آلا که خشکش زده بود اشاره کرد بره بیرون
عروسک آلا رو زمین افتاد و بدو بدو از اتاق خارج شد
-کی بود؟
یونگی با کرختی پرسید ولی جوابی نگرفت
جئون از یونگی بیرون کشید و بعد پوشیدن لباساش عروسک آلا رو برداشت و سریع سراغ آلا رفت
وارد اتاق آلا شد و اونو زیر پتو پیدا کرد
رو تختش نشست و عروسکشو زیر پتو گذاشت
آلا عروسکشو بغل کرد و از زیر پتو در اومد
خودشو یکم از جئون دور کرد و عروسکشو محکم تر گرفت
-میخام یه قولی بهم بدی
+هوم؟
-راجب چیزی که دیدی به هیچکس نمیگی
+من چیزی ندیدم بابا
آلا میترسید، میترسید هرچی که دیده بود سر خودشم بیاد
ولی اون خیلی باهوش بود و ترجیح داد تظاهر کنه متوجه چیزی نیست
جئون بزور لبخند زد و دستشو رو پای آلا گذاشت
-خوبه
یونگی همچنان تو جاش بود و خیره به اینه بالای سرش
بدنش از سرما میلرزید ولی اصلا حال نداشت پتو رو خودش بکشه
تو همون حالت چشماش بسته شد و بعد چند ساعت چیهایا وارد اتاق شد تا برای شام صداش کنه
با لخت دیدن یونگی جیغ خفه ای کشید و یونگی رو بلند صدا زد
با جواب نگرفتن بهش نزدیک شد و پاشو تکون داد
یونگی با صدای ضعیفی جواب داد
-هم
+ببخشید مزاحم شدم میخاستم برای شام صداتون کنم
جوابی نگرفت
پس پتو رو رو یونگی کشید و از اتاق خارج شد
نگران یونگی بود ولی شنیدن صدای [هوم] براش کافی بود که مطمئن شه زندست

ساعت 4 صبح یونگی با صدای مسیجش بیدار شد
تو جاش نشست و دستی به صورتش کشید
گوشیشو از رو پاتختی برداشت و نگاهشو به نوتیف مسیج شوگا داد
[دلم برات تنگ شده]

کامنت و ووت یادتون نره
ممنون :"}

everybody diesOù les histoires vivent. Découvrez maintenant