Part 8

56 10 0
                                    


_ ببخشید اینجا خونه‌ی جئون جونگکوک نیست؟!

_ بله هست. شما باهاش چیکار دارین؟

_ ما پدر و مادرش‌ایم و شما؟

بهتر از این نمیشد. حالا که پسرش گم و گور شده بود، سر و کله‌ی خانوادش پیدا شده بود و مرد حتی نمی‌دونست با چه نسبتی خودشو معرفی کنه. دستی توی موهاش کشید و از مقابل در کنار رفت تا زن و مرد وارد خونه بشن.

_ من دوستش کیم تهیونگم. اما جونگکوک فعلا خونه نیست... به هر حال از دیدنتون خوشوقتم!

پدرش چمدون‌ها رو زمین گذاشت و نگاهی با همسرش رد و بدل کرد. در نهایت سرش رو تکون داد و دست تهیونگ رو با لبخندی فشرد. خونه‌ی پسرش رو از نظر گذروند و قلبش از شوق به تپش افتاد. پسرش بزرگ و مرد شده بود.

چشم‌های هر دو نمدار شده بود و تهیونگ حدس میزد از سر دلتنگی باشه. سکوتِ سنگینی بین‌شون بود که تهیونگ راهنمایی‌شون کرد تا روی مبل‌ها بشینن.

_ من چمدو‌ن‌هاتونو جابه‌جا میکنم شما بفرمایید بشینید.

بعد از اینکه چمدون‌ها رو به طبقه‌ی بالا برد؛ برگشت و به آشپزخونه رفت تا براشون نوشیدنی‌ای رو آماده کنه. دستاش از نگرانی برای پسرش لرزِ خفیفی داشتن اما خودشم در عجب بود که چطور مقابل پدر و مادر جونگکوک تظاهر به مرتب بودن اوضاع میکنه!

_ این مدتِ شما کنارش بودین؟ حالش خوبه؟

دو لیوانِ پر از آب پرتقال رو توی سینی گذاشت و با نشستن روی مبلِ تک نفره‌ی مقابل‌شون، سینی رو روی عسلی قرار داد.
_ حقیقتا یک ماهِ همدیگه رو می‌شناسیم و بله حالش خوبه.

دوست داشت از همون اول با آدم‌ها صادق باشه اما نصفِ حرف‌هاش دروغ بود و این داشت کلافه‌ و عصبانیش میکرد چون حتی نمی‌دونست پسرش کجاست و تو چه وضعیتیِ!

تهیونگ خیلی به ظاهرِ آدم‌ها اهمیت نمی‌داد اما اون لحظه برای حفظِ خونسردی و فاصله از افکار سیاهش، متوجهِ خوش‌پوش بودن مادر تهیونگ شد. اون هم مثل مامان خودش کت و شلوار رو به پیراهن ترجیح میداد و تقریبا تیپِ اون زن و شوهر باهم ست بود و این باعث لبخند عجیبی روی لب‌هاش میشد.

مرد بعد از اتمامِ نوشیدنیش و تشکرِ کوتاهی، تکیه‌ش رو از مبل گرفت و به سمتِ تهیونگ خم شد.

_ شش ساله که پسرم رو ندیدم و هیچ خبری نتونستم ازش بگیرم. یعنی جونگکوک نمی‌خواست... ازتون میخوام هر چیزی که میتونه قلبِ نگران ما رو کمی آروم کنه رو باهامون در میون بذارید.

تهیونگ لبخندِ فیکی زد و همونطور که آرنجش رو به دسته‌ی مبل تکیه داده بود، انگشت‌ سبابه‌ش رو روی لبش کشید.

_ پسرتون خیلی قوی و خود ساخته‌ست آقای جئون. همونطور که می‌بینید خیلی خوب از پس خودش براومده که تموم این مدت رو تنهایی گذرونده.

Me, Myself & YouWhere stories live. Discover now